علمای اصول می گویند: (حکم کردن بر یک چیز فرعی از تصور شخص است). یعنی: من نمی نمی توانم بدون اینکه چیزی را بفهمم و تصورش کنم بر آن حکم کنم. به همین دلیل حکم کردن بر شیعه بدون شناخت از آنان معنایی ندارد. و نیز استدلال به رأی؛ در قضیه شباهت بین اهل سنت و شیعه بدون دانستن ماهیت هر یک از طرفین معنا ندارد. همچنین پذیرفتن یا رد فتح باب صحبت درباره ی شیعه بدون دانستن حقیقت این فرقه و درجه ی خطرش و ارتباط آن با بسیاری از تغییراتی که در طول تاریخ بر امت اسلامی اتفاق افتاده؛ بی معنا خواهد بود.
به اختصار می خواهم این را بگویم که قبل از صحبت کردن درباره ی منتقدین شیعه یا مدافعان از آنان، لازم است که بدانیم شیعه چه کسانی هستند؟ و ریشه آنان از کجاست؟ و اصل و اساس عقاید و مسائل فقهی آنان از کجا می آید؟ تاریخ آنان چگونه است؟ واقعیت چیست؟ اهداف و آرمان های آنان چیست؟ زیرا فقط از این طریق است که می توانیم نظر و رأیمان را بر اساس بصیرت و بینش بیان کنیم. و چقدر انسان هایی هستند که رأی و نظرشان را کاملا تغییر داده اند و بسیاری از افکارشان را دور ریخته اند فقط به خاطر اینکه معلومات صحیح و درست به آنان رسیده و قضیه برایشان واضح و روشن شده است.
شیعه به چه کسانی گفته می شود؟
قضیه؛ قضیه گروهی از مردم نیست که در کشوری زندگی می کنند و با کشورهای مجاورش مشکل دارند؛ بلکه قضیه ریشه عقایدی و فقهی و تاریخی دارد که باید به آن بازگشت...
بیشتر تاریخ شناسان در مورد حقیقت آغاز و پیدایش شیعه اختلاف نظر دارند. اما چیزی که در بین مردم مشهور و معروف است این است که شیعه ها کسانی بودند که در موضوع خلافت با معاویه بن ابی سفیان رضی الله عنه؛ از علی رضی الله عنه جانبداری کردند. اما این بدین معنا خواهد بود که شیعه اتباع علی رضی الله عنه هستند و اهل سنت اتباع معاویه بن ابی سفیان. و این را هیچ کس قبول نمی کند. زیرا اهل سنت معتقدند در موضوع اختلافات و اتفاقاتی که بین این دو صحابی جلیل رخ داد؛ حق با علی رضی الله عنه بود و معاویه رضی الله عنه در این مسئله اجتهاد کرد؛ اما اجتهادش درست در نیامد. بنا بر این طرفداری اهل سنت از علی رضی الله عنه کاملا واضح و آشکار است. همان طور که افکار و اصول و عقایدی که شیعه ادعای آن را دارند اصلا از عقاید علی رضی الله عنه گرفته نشده است! بدین ترتیب این قول که می گویند: آغاز و بدایت شیعه از این زمان شروع شد؛ صحیح نیست.
و برخی از مورخین می گویند: که سرآغاز شیعه بعد از به شهادت رسیدن حسین رضی الله عنه بود. و این رأی قابل قبولی است. زیرا حسین رضی الله عنه بر خلافت یزید بن معاویه برخاست. و بعد از اینکه گروهی از اهل عراق وی را دعوت کردند و وعده ی کمک دادند به سوی عراق حرکت کرد. اما در لحظات آخر ایشان را رها کردند. تا اینکه حسین رضی الله عنه در کربلا به شهادت رسید. در نتیجه این گروه از کاری که کردند؛ احساس پشیمانی کردند. پس تصمیم گرفتند که با اقدام به انقلاب بر علیه دولت اموی گناهانشان بخشیده شود. و در حقیقت این انقلاب اتفاق هم افتاد و تعدادی از آنها کشته هم شدند، در نتیجه این گروه معروف به شیعه شدند.
و این قضیه در حقیقت بیانگر علاقه شیعه به حسین بن علی رضی الله عنهما بیشتر از ارتباط آنان به شخص علی بن ابی طالب رضی الله عنه است. زیرا آنان همان طور که امروزه شاهدیم برای سالروز و بزرگداشت شهادت حسین رضی الله عنه گرد هم جمع می شوند اما برای سالروز شهادت علی بن ابی طالب چنین جنب وجوشی نمی کنند.
با این حال پیدایش این گروه؛ تنها به معنای ظهور یک گروه سیاسی معترض بر حکومت اموی بوده که یاری دهنده نقشه خروج بر علیه آنان به حساب می آمد؛ و دارای اصول و عقاید یا مذاهب فقهی که بر خلاف اهل سنت باشد؛ نبوده است. بلکه حتی می بینیم که رهبران ارشد یعنی همان کسانی که شیعه ادعا می کند آنها ائمه ی ما هستند؛ کسانی نبودند جز افرادی از اهل سنت که فقط از عقاید و اصول اهل سنت سخن می گفتند.
این اوضاع بعد از گذشت چند ماه از استشهاد حسین رضی الله عنه نسبتا استقرار یافت. سپس در زمان علی بن زین العابدین بن حسین بار دیگر ظاهر شد. علی بن زین العابدین از پرهیزگارانی بود که هیچ روایتی دلیل بر اینکه اعتقادات وی با عقاید و افکار صحابه و یا تابعین مخالف باشد؛ وجود ندارد.
و از فرزندان علی بن زین العابدین کسانی بودند که در درجه ای بالا از تقوا و ورع بودند به نام های محمد باقر و زید که با تمام اقوال علمای سنت از صحابه و تابعین موافق بودند؛ به جز زید بن علی رحمه الله که فقط در مسئله خلافت؛ با دیگران مخالفت می کرد؛ زیرا عقیده داشت که علی بن ابی طالب در خلافت اولی تر از ابوبکر صدیق رضی الله عنه است. با وجود اینکه این عقیده اش با اجماع تمام امت و با احادیث بسیاری که به صورت مستقیم بیانگر بالا بودن درجه و منزلت ابوبکر و عمر و عثمان بر علی رضی الله عنهم اجمعین است؛ در تضاد است. اما این اختلاف از اختلافات عقایدی نیست؛ زیرا وی عقیده داشته که سه خلیفه ی اول دارای فضیلت و برتری بودند اما علی رضی الله عنه بالاتر از آنان بوده است. علاوه بر این وی امامت مفضول را جایز می دانست. بنا بر این زید بن علی امامت ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنهم اجمعین را انکار نمی کرد.
زید بن علی برای خروج دوباره بر علیه خلافت اموی که تجربه ی جدش حسین بن علی رضی الله عنهما بود؛ برخاست. این خروج در زمان هشام بن عبدالملک اتفاق افتاد که به کشته شدن وی در سال 122هجری منجر گردید. پس از آن پیروان وی مذهبی را بر اساس افکار وی که در تاریخ معروف به مذهب زیدی منسوب به او (زید بن علی) است؛ تأسیس کردند.
این مذهب با وجود اینکه جزو فرقه شیعه محسوب می شود اما آنان در تمام مسائل با اهل سنت متفق هستند مگر در موضوع تفضیل علی بر سه خلیفه ی اول. بیشتر پیروان این مذهب در یمن هستند که از نزدیک ترین مذاهب شیعه در اکثریت امور به اهل سنت به حساب می آیند.
و لازم به ذکر است که گروهی از پیروان زید بن علی نظر وی را درباره ی ابوبکر و عمر رضی الله عنهما پرسیدند؛ وی نسبت به آنها عطوفت و مهرورزی نشان داد؛ اما آنها سخنان او را نپذیرفتند. در نتیجه از این فرقه جدا شدند که در تاریخ معروف شدند به روافض، زیرا از یک طرف امامت شیخین ابی بکر و عمر رضی الله عنهما را رد کردند و از طرف دیگر زید بن علی را رها کردند. و بعد ها همین گروه بودند که مذهب (اثنا عشری) که از بزرگترین مذاهب شیعه کنونی است را تأسیس کردند.
محمد باقر برادر زید بن علی هشت سال قبل از وفات برادرش در سال 114هجری از دنیا رفت. و فرزندی به نام جعفر صادق که عالمی جلیل، و فقیهی ماهر بود از خود بر جای گذاشت که فقط از عقاید صحابه و تابعین و علمای مسلمین سخن می گفت.
در اواخر خلافت اموی که جنبش عباسی برای سرنگونی خلافت امویان برخاستند و مردم را جمع کردند؛ همین فرقه که از زید بن علی جدا شدند به آنان کمک کرد تا اینکه خلافت اموی در سال 132 هجری سقوط کرد و خلافت عباسی با رهبری ابی العباس سفاح سپس ابی جعفر منصور برپا گردید. در این میان چون این گروه می خواستند رهبری به دست یکی از نوادگان علی بن ابی طالب باشد؛ از جنبش عباسی ناامید شدند؛ در نتیجه دست به کودتایی دیگر بر علیه خلافت عباسی زدند. گروهی که معروف به جماعت طالبیین (منسوب به علی بن ابی طالب) بودند؛ در مقابل عباسیین (منسوب به عباس بن عبد المطلب).
تا این اینجا هیچ اختلافات عقایدی یا فقهی دیگری به جز مسئله ی حکم بر ابی بکر و عمر وجود نداشت؛ زیرا آن گروهی که از زید بن علی جدا شدند این دو خلیفه بزرگوار را قبول نداشتند بلکه حتی نمی ترسیدند و این بزرگواران را لعنت می کردند!
جعفر صادق در سال 148 هجری در حالی که پسری به نام موسی کاظم از خود بر جای گذاشت دار فانی را وداع گفت. موسی کاظم نیز عالم بود اما نه به درجه و مستوای پدرش. وی در سال 183 هجری در حالی که چند فرزند از خود بر جای گذاشته بود که یکی از آنها علی بن موسی الرضا نام داشت؛ وفات کرد.
خلیفه عباسی مشهور به مأمون چون می خواست فتنه طالبیین را خاموش کند؛ یعنی همان کسانی که می خواستند رهبری به یکی از نوادگان علی بن ابی طالب رضی الله عنه داده شود نه به دست نوادگان عباس رضی الله عنه. در نتیجه علی بن موسی الرضا را به عنوان ولی عهد خود برگزید که این کار باعث اختلافات بزرگی در بین عباسی ها شد؛ تا اینکه ناگهان علی بن موسی الرضا در سال 203 هجری از دنیا رفت. در نتیجه طالبیون مأمون را متهم به قتل علی بن موسی ارضا کردند. و بدین ترتیب موجی جدید از انقلاب ها و سرنگونی ها بر علیه عباسی ها شروع شد همانطور که بر اموی ها بود.
سال ها گذشت، تقریبا این انقلاب ها آرام گرفت. اما تا این لحظه هم مذهب دینی که مستقل و معروف به شیعه باشد؛ وجود نداشت. بلکه تمام این انقلاب ها فقط حرکت های سیاسی بود برای رسیدن به قدرت و اعتراض بر حکام به دلیل اسباب گوناگون؛ اما هیچ یک از آن اسباب؛ از سبب های عقایدی که امروزه از منهج شیعه است؛ نبود.
و جالب است بدانید که تمام این حرکت ها و جنبش ها برای جدایی از حکومت، انعکاس بسیار گسترده ای بر منطقه فارس (ایران امروزه) داشت. طوری که بیشتر ساکنان این منطقه سالیان سال به خاطر از بین رفتن پادشاهی دولت فارس و ذوب شدن در داخل دولت اسلامی حسرت می خوردند. و به اندازه ای مغرور بودند که خود را برترین نژادها و بهترین قوم ها می دانستند که تاریخی عمیق تر از مسلمین دارند. به همین دلیل در میانشان گروه هایی به وجود آمد که به آنان (شعوبیین) می گفتند. که متعلق به افراد و شعب خاصی بودند نه به اسلام. و در بین برخی از آنان حب ویرانگری نسبت به اصل و ریشه فارس و تمام چیزهای آن وجود داشت؛ حتی آتشی را که می پرستیدند؛ باز ظاهر شد.
و از آنجایی که چون قدرت نداشتند و نمی تواستند به تنهایی بر علیه خلافت اسلامی برخیزند و از طرفی هم چون مسلمانان در تمام سالها آمادگی کامل برای دفاع از خود را داشتند؛ پس به این نتیجه رسیدند که با پیوستن به طالبیین می توانند خلافت اسلامی را سرنگون کنند. همان دولتی که قبلا دولت آنان (فارس) را سرنگون کرده بود. و در عین وقت دین اسلامی را که از سال های بسیار قبل پذیرفته بودند را رها نکردند؛ اما فقط می خواستند اسلام را با آنچه که دولت فارس به ارث گذاشته تحریف کنند.
و بدین صورت شعوبیین با گروهی از طالبیین از آل بیت متحد شدند؛ تا رژیمی جدید تشکیل دهند. و به این ترتیب نهادی مستقل که علاوه بر سیاسی بودنش دینی هم بود؛ شکل گرفت.
و اگر به سلسله ی طالبیین برگردیم در خواهیم یافت که بعد از وفات علی الرضا کسی که مأمون وی را به عنوان ولی عهد خویش انتخاب کرد؛ پسرش محمد جواد ظاهر شد که او هم در سال 220 هجری وفات کرد. و بعد از او هم پسرش علی بن محمد هادی که در سال 254هجری از دنیا رفت. تا اینکه آخرین نفر یعنی حسن بن علی معروف به عسکری بود که در سال 260 هجری به صورت ناگهانی وفات کرد. که فقط یک پسر به نام محمد از خود بر جای گذاشت در حالی که فقط پنج ساله بود.
در تمام سالهای گذشته این جنبش ها جدایی طلب بودند. اما چیزی که حزب آل بیت را با حزب شعوبیین فارسی متحد می کرد؛ این بود که رهبری این فرقه های جدایی طلب به پسر ارشد هر یک از رهبران طالبیین واگذار می شد؛ از علی بن رضا گرفته تا حسن عسکری. اما قبل از علی بن رضا مانند پدرش موسی کاظم، یا جدش جعفر صادق یا پدر جدش محمد باقر حکمرانی بر اموی ها یا عباسی ها به صورت ارثی نداشتند.
اما در هنگام وفات حسن عسکری در سال 260 هجری آنها بهت و حیرت زده ماندند که چه کسی بعد از حسن عسکری رهبری را به عهده خواهد گرفت؛ زیرا فرزندی که وی به جای گذاشته بود کودکی بیش نبود. سپس بر اضطراب و آشفتگی آنان افزوده شد وقتی که خبر رسید همین کودک هم به صورت ناگهانی وفات کرده است. در نتیجه این مجموعه انقلابی به فرقه های بسیار زیادی تقسیم شدند که مبادیء و افکار، بلکه حتی در شرائع و اعتقادات؛ هر یک از آنها با دیگری اختلاف داشتند.
و مشهورترین فرقه در میان این فرقه ها؛ فرقه ی (اثناعشری) بود که تا امروز هم وجود دارند و بیشتر در کشورهای ایران، عراق، و لبنان هستند و از بزرگترین فرقه های شیعه در عصر ما به حساب می آیند.
و رهبران این گروه هر آنچه را که مناسب با موقعیت خود می دانند شروع به اضافه کردنش به اسلام می کنند؛ وبه پیروانشان ضمانت داده اند که آنها تکمیل کننده مأموریت رهبرشان غیاب است می باشند.
این فرقه بدعت های بسیار خطرناکی را به دین اسلام نسبت داده اند و ادعا می کنند که این امور بخش جدایی ناپذیر دین هستند. در نتیجه این بدعت ها، ریشه عقیده آنان شده است. که یکی از این بدعت ها مختص به موضوع امامت است؛ زیرا با این بدعت می خواهند مشکل عدم وجود امام در این زمان را حل کنند. در نتیجه ادعا می کنند که: ائمه فقط دوازده نفر هستند که به ترتیب عبارتند از: 1- علی بن ابی طالب. 2- الحسن بن علی. 3- الحسین بن علی. 4- علی زین العابدین بن الحسین. 5- محمد الباقر بن زین العابدین. 6- جعفر الصادق بن محمد الباقر. 7- موسی الکاظم. 8- علی الرضا. 9- محمد الجواد. 10- علی الهادی. 11- الحسن بن علی العسکری. 12- محمد بن الحسن العسکری.
به همین دلیل است که این فرقه به فرقه اثنا عشری معروف شده اند. و برای اینکه مشکل انتهای ائمه را حل کرده باشند؛ می گویند محمد بن حسن عسکری که طفل کوچکی بیشن نبود؛ در آن هنگام وفات نکرد بلکه وارد یکی از سرداب های موجود در کوهی از کوه ها شد که تا امروز هم در آن زندگی می کند (یعنی بیشتر از هزار سال). اما وی در یکی از روزها که معلوم نیست؛ از سرداب خارج می شود و خواهد آمد و بر جهان حکم خواهد کرد. که این فرد نزد این فرقه معروف به مهدی منتظر است. و ادعا می کنند که رسول الله صلی الله علیه و سلم اسامی این دوازده امام را به صحابه گفت و به آنها درباره ی آنان صحبت کردند اما صحابه آن را کتمان کردند. و بدین ترتیب این فرقه بیشتر صحابه را کافر می دانند. و برخی از آنان صحابه را فاسق می دانند. زیرا می گویند: صحابه امر امامت و ائمه را کتمان کردند.
سپس قانون توارث ائمه را از فارس گرفتند و آن را جزو دین می دانند؛ و این قانون عبارت است از اینکه: با در گذشت یک امام باید امامت به پسر بزرگ وی به ارث برسد؛ از علی بن ابی طالب گرفته تا آخرین امام. در حالی که همه می دانیم چنین چیزی در اسلام وجود ندارد. حتی دولت های سنی که قانون توارث را اجرا کرده اند مانند خلافت اموی و عباسی و سلجوقی و ایوبی و عثمانی هر گز نگفته اند که توارث جزو دین است و یا اینکه مخصوص یک خانواده معین است.
و همچنین مسأله تقدیس خانواده حاکم یا همان امام را از عقاید فارس ها گرفتند و وارد دین کرده اند ؛ لذا ادعا می کنند که امام معصوم است؛ به عبارت دیگر تمام ائمه ی نام برده را معصوم از هرگونه خطایی می دانند. در نتیجه حکم اقوال آنها (ائمه) همان حکم قرآن و احادیث نبوی خواهد بود. بلکه حتی بیشتر قواعد فقهی و شرعی این فرقه از همین اقواال ائمه گرفت شده است. حالا چه این اقوال را خودشان گفته باشند و چه به صورت جعلی به آنان نسبت داده شده باشد. تا جایی که حتی رهبر انقلاب ایران خمینی در کتاب (حکوت اسلامی) چنین گفته است: (از ضرورریات مذهب ما (شیعه) این است که معتقد باشیم ائمه صاحب مقام و منزلتی است که هیچ فرشته ی مقرب و پیامبر فرستاده شده ای به آن نمی رسد)[1]. و به همین دلیل است که دشمنی آنان با تمامی صحابه بسیار زیاد است (به جز گروه کوچکی که تعدادشان فقط سیزده نفر است). و توجه داشته باشید که این دشمنی شامل برخی از افراد آل بیت هم می شود؛ مانند عباس رضی الله عنه عموی رسول الله صلی الله علیه و سلم و پسرش عبد الله که حبر امت است. و تمام این بدگویی ها و تکفیرها به دلیل اختلاف فرقه اثنا عشری با خلافت عباسی بوده است که این واضح و آشکار است.
و از دیگر بدعت های آنان این است که بیشتر دولت های اسلامی را کافر می دانند. طوری که اهل مدینه، مکه، شام و مصر را کافر می دانند تا جایی که حتی نسبت به آنان سخنانی را به زبان می آورند و آن را به رسول الله صلی الله علیه و سلم هم منسوب می کنند، پس این جزو دینشان محسوب می گردد. و این کلمات و سخنان در مراجع و منابع اصلی آنان موجود است مانند کتاب الکافی، بحار الانوار، تفسیر قمی، تفسیر عیاشی و برهان و بسیاری از مراجع دیگر.
و به دلیل این عقایدشان است که علمای اهل سنت را قبول ندارند و تمامی کتب صحاح و سنت را رد می کنند. یعنی عالمان بزرگی چون امام بخاری، امام مسلم، ترمذی، نسائی، ابی حنیفه ، مالک، احمد بن حنبل را قبول ندارند. و از صحابه خالد بن ولید، سعد بن ابی وقاص را قبول ندارند و نیز کسانی چون عمر بن عبد العزیز، موسی بن نصیر، نور الدین محمود، صلاح الدین، قطز و محمد فاتح را قبول ندارند.
و نتیجه رد صحابه و تابعین و کتب حدیث و تفسیر این است که آنان فقط بر اقوال منسوب به ائمه شان اعتماد می کنند در حالی که تمام این اقول از جهت روایت در نهایت ضعف قرار دارند. به همین دلیل بدعت های منکر بسیاری در عقاید، عبادات و معاملات شان به وجود آمده است. و ما نمی خواهیم در این مقاله به تک تک بدعت های آنان بپردازیم زیرا این کار نیاز به تألیف چندین کتب دارد اما فقط می خواهیم به اصل مشکل بپردازیم و به آن اشاره کنیم تا به عواقب و پیامدهای آن پی بریم.
و گرنه اگر از بدعت تقیه و رجعه، و بدعت ادعای تحریف قرآن، و باورهای ناشایسته نسبت به الله تعالی، و بدعت آرامگاهایی که بنا می کنند و افعالی که نزد قبور انجام می دهند و اعمالی که در روز استشهاد حسین رضی الله عنه انجام می دهند؛ و هزاران بدعت دیگر که از ارکان دین اثنا عشری به حساب می آید؛ بخواهیم صحبت کنیم مقاله مان بسیار طولانی خواهد شد.
توجه داشته باشید تمام آنچه ذکر کردیم فقط جزء کوچکی از افکار فرقه اثنا عشری است. البته به غیر از این فرقه فرقه های دیگر هم در این برهه از زمان به وجود آمدند به خصوص در تاریخی که معروف به (حیرت شیعه) بود؛ که از منتصف قرن سوم هجری یعنی بعد از وفات حسن عسکری (امام دوازدهم نزد آنان) شروع شد.
که در آغاز این فتره مؤلفات و کتبی که باعث رسوخ چنین عقاید و افکار می شود؛ ظاهر گردید. و این مناهج با سرعت زیاد و به صورت خاص در منطقه فارس و به صورت عام در کشورهای اسلامی انتشار یافت اما بدون برپایی دولتی رسمی مبنی بر این افکار.
اما در اواخر قرن سوم هجری و ابتدای قرن چهارم تحولات خطیری روی داد که باعث شد شیعه بر برخی از مناطق حکمرانی کند که عواقب بدی را برای امت اسلامی به همراه داشت. که در مقاله های بعدی به آن خواهیم پرداخت.
و بر می گردیم به این قاعده که می گوید: (حکم کردن بر چیزی فرعی از تصور شخص است). پس ما برای اینکه بر چیزی قضاوت کنیم باید در ابتدا درباره ی آن مسئله آگاهی پیدا کنیم زیرا فقط زمانی می توانیم بگوییم: که فلان امر جایز است یا جایز نیست که اطلاعات و معلومات صحیحی در اختیارمان قرار داده شود. اما سخن گفتن بر اساس احساسات و بدون بررسی انسان را به مخاطره می اندازد.