خبرهاى جديد
یکشنبه 4 آذر 1403
ای پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن، و اگر چنین نکنی پیام او را نرساندهای، و خداوند ترا از گزند مردم محافظت خواهد کرد، همانا خداوند قوم کافران را هدایت نمیکند.
عالمان شيعه معتقدند که اين آيه در روز غدير خم نازل شده و در حقيقت خداوند با نزول اين آيه، به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستور داده است که موضوع امامت و ولايت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ نمايد و او را به عنوان جانشين پس از خود نصب کند و تأکيد کرده است که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين کار را نکند، رسالتش ناتمام ميماند و در ضمن نبايد هيچ گونه ترسي از مردم داشته باشد زيرا خداوند او را از شر دشمنان حفظ خواهد کرد. در اينجا سه مطلب مهم بايد مورد بررسي قرار گيرد :
الف. اينکه آيا واقعاً اين آيه در روز غدير خم نازل شده است؟
ب. اينکه آيا مفاد آية مذکور، ابلاغ موضوع ولايت و امامت علي عليه السلام است؟
ج. اينکه موضوع ترس پيامبر از مردم چه بوده است؟
در مورد مطلب اول (الف) با قاطعيت ميگوييم که هيچ سند و مدرک معتبري اين مدعا را اثبات نميکند و عالمان شيعه تاکنون حتي يک سند معتبر براي اثبات اينکه اين آيه در روز غدير خم و در شأن علي عليه السلام نازل شده است نياوردهاند. گاهي براي اثبات اين ادعا، به کتابهايي از بعضي عالمان اهل سنت استناد ميکنند و ميگويند فلان دانشمند اهل سنت هم اين مدعا را مطرح يا تأييد کرده است. اما اولاً اکثريت قاطع دانشمندان اهل سنت چنين ادعايي را قبول ندارند و در کتابهاي خود نشان دادهاند که شأن نزول مذکور، جعلي و ساختگي است. ثانياً معدود افرادي هم که شأن نزول فوق را محتمل دانستهاند هيچ سند معتبري براي اثبات آن ارائه ندادهاند. خوب است عالمان شيعه براي اثبات و تحکيم مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از کتب اهل سنت که در آنها اين شأن نزول مطرح يا تأييد شده است، يک بار و فقط يک بار سلسلة راويان اين شأن نزول را با قواعد رجال شناسي مورد قبول فريقين بررسي کرده و بطور مستند نشان دهند که واسطههاي نقل آن همگي از نظر عالمان بزرگ اهل سنت مورد وثوق بوده و هستند. اينجاست که عالمان شيعه به بنبست ميرسند و چيزي براي گفتن ندارند. به عنوان مثال آقاي ناصر مکارم شيرازي در تفسير نمونه ابتدا مدعي ميشود:
«در کتابهاي مختلفي که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشتهاند روايات زيادي ديده ميشود که با صراحت ميگويد: آية فوق دربارة علي عليه السلام نازل شده است».[1]
سپس به جاي بررسي کلية واسطهها و راويان اين شأن نزول (حداقل در يک مورد)، فقط نام مصادر حديث را ميآورند: «اين روايات را جمع زيادي از صحابه از جمله «زيد بن ارقم» و «ابوسعيد خدري» و «ابن عباس» و «جابر بن عبدالله انصاري» و ... نقل کردهاند».[2]
و بعد از بيان اينکه اين احاديث به طرق گوناگون بيان شدهاند، بدون بررسي سندي حتي يکي از طرق، و اثبات اعتبار و مورد وثوق بودن واسطههاي نقل آن، نام دانشمنداني (مانند ابو نعيم اصفهاني، ابن عساکر، فخر رازي و ....) را ذکر ميکند که «به اين احاديث در کتب خود تصريح کردهاند».[3]
تا اينجا (اگر به روش علمي در اين مباحث ملتزم باشيم) چيزي عايد ما نشده است جز نام چند دانشمند که در کتب خود ذکري از اين شأن نزول کردهاند (بدون اينکه معلوم شود آيا دانشمندان نامبرده در فهرست فوق، شأن نزول مذکور را رد يا قبول کردهاند و در هر دو صورت، آيا سندي هم براي اثبات مدعاي خود آوردهاند يا خير) و همه چيز در هالهاي از ابهام مانده است. اما آقاي مکارم شيرازي، خود با يک اعتراف عجيب و باور نکردني، ابهامات موجود را از بين ميبرند:
«اشتباه نشود. منظور اين نيست که دانشمندان و مفسران فوق، نزول اين آن را دربارة علي عليه السلام پذيرفتهاند، بلکه منظور اينست که روايات مربوط به اين مطلب را در کتب خود نقل کردهاند. اگر چه پس از نقل اين روايت معروف، به خاطر ترس از شرايط خاص محيط خود و يا به خاطر پيشداوريهاي نادرستي ... از پذيرفتن آن خودداري کردهاند».[4]
عجبا! اگر دانشمندان مذکور، شأن نزول مورد ادعاي شيعه را نپذيرفتهاند و آن را رد کردهاند، ديگر ذکر اسامي آنها به عنوان دانشمنداني که به اين شأن نزول در کتبِ خود تصريح کردهاند، چه فايدهاي براي اثبات يا تقويت ادعاي شيعه در اين مورد دارد؟ مگر کسي منکر اين بود که بعضي دانشمندان بزرگِ اهل سنت، در بعضي از کتب خود به اين شأن نزول اشاره کردهاند؟ مهم اينست که آيا اين بزرگان، روايات مربوط به آن را پذيرفتهاند يا نه، و در هر دو صورت دليل و مدرک آنها کدام است. اخلاق نيز حکم ميکند که به جاي متهم کردن اين دانشمندان به تعصبات مذهبي و يا ترس از شرايط خاص محيط، مدعاي آنها را با دليل و منطق و با سند و مدرک معتبر، نقد کنيم. جالب اينجاست که آقاي مکارم شيرازي در ادامه ميفرمايند:
«ولي جمعي ديگر [از دانشمندان اهل سنت] نزول آيه را در مورد علي عليه السلام مسلم دانستهاند».[5]
لکن نامي از اين افراد نميآورد. ما نيز نميدانيم آن «جمعي ديگر» که نزول آيه در مورد علي عليه السلام (و در روز غدير خم) را قطعي و مسلم دانستهاند چه کساني هستند و سند و مدرک آنها در اين مورد کدام است؟ اي کاش آقاي مکارم شيرازي براي اثبات يا تقويت مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از دانشمندان اهل سنت که شأن نزول مذکور را رد کرده و يا فقط محتمل دانستهاند، اسامي و اسناد و مدارکِ دانشمنداني را ارائه ميدادند که اين شأن نزول را قطعي و مسلم ميدانند. در اين صورت بهتر ميتوانستيم به نتيجه برسيم.
حال بپردازيم به نکتة بعدي (ب) و بحث پيرامون مفاد آية تبليغ. سوال اين است که در اين آيه، معنا و مصداق « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » چيست؟ به عبارت ديگر خداوند از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، ابلاغِ چه چيزي به مردم را خواسته است؟ به نظر ما خداوند در اين آيه ميخواهد به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بگويد که آياتي را که به تو نازل شده و يا ميشود به مردم برسان و در اين راه از هيچ کس نترس و فقط وظيفهات را که ابلاغ آيات الهي به مردم است انجام بده و خداوند نيز تو را از شر دشمنان و بدخواهان (کافران و يا منافقاني که ممکن است آيات الهي به ضرر آنها تمام شود و در صدد کارشکني يا ضربه زدن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و مومنان برآيند) حفظ ميکند. به عبارتي ديگر آية تبليغ مفهومي کلي دارد و خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميگويد آيات الهي را که بر تو نازل شده و يا ميشود به مردم برسان که اگر اين کار را نکني رسالتِ خود را انجام ندادهاي. اما عالمان شيعه ميگويند که در اين آيه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مأمور ابلاغ پيام الهي مبني بر ولايت و امامتِ علي عليه السلام شده است. به عبارت ديگر گويي خداوند ابتدا به طريق وحي، پيام امامت و ولايت علي عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسانده و بعد، از او خواسته است که اين پيام الهي را به مردم برساند. اما سوال اين است که اگر آنچه ابتدا (يعني پيش از نزول اين آيه) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده (يعني آنچه کلمة «ما» در عبارت « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » به آن اشاره ميکند) موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است، آيهاش در کجاي قرآن قرار دارد؟ مگر اين موضوع، قبلاً به طريق وحي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» نشده است، پس چرا آن حضرت در روز غدير خم، ذکري از آن آيه نميکند؟ آنچه به طريق «وحي» به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و آن حضرت مأمور «ابلاغ» آن به مردم است و در غير اين صورت «رسالتش» ناتمام ميماند لاجرم بايد آيهاي از قرآن باشد، اما کجاست آيهاي که در آن سخن از امامت و ولايت علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده باشد؟ ممکن است بگوييد که موضوع امامت علي عليه السلام بصورت آيهاي از قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل نشده بود؛ زيرا اين کار به صلاح نبود و احتمال داشت بعدها دشمنان و مخالفانِ علي عليه السلام، براي رسيدن به اهداف خود، حتي قرآن را هم تحريف کنند. اما اين توجيه به هيچ روي پذيرفته نيست، زيرا:
1. سخن فوق بر خلاف ظاهر آيه است. بر طبق آنچه از ظاهر آيه معلوم ميشود، قبلاً مطلبي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و حال آن حضرت موظف به «ابلاغ» آن به مردم است تا «رسالتش» ناتمام نماند. پس آن مطلب حتماً بايد آيهاي از قرآن باشد. زيرا در غير اين صورت در آية مورد بحث، عبارت «أنزل» نميآمد.
2. اگر قرار است قرآن آخرين کتاب آسماني (و براي همة انسانها تا روز قيامت) باشد، خداوند خودش آن را از گزند دشمنان حفظ ميکند و جلوي تحريف و نابودي آنرا ميگيرد و ترسي هم از تحريفگران نخواهد داشت. همانطور که خود در قرآن فرموده است : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (الحجر: 9) پس چرا بايد از ذکر صريحِ امامتِ علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بصورت آيهاي در قرآن بترسد؟ چگونه است که خداوند از اين همه يهود و نصارا و بتپرست و مشرک و ملحد و منافق و ... (آن هم در زماني که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تازه رسالتش را آغاز کرده و تنها و بيياور است و قدرتي ندارد و حتي خطر مرگ، او را تهديد ميکند) نميترسد و آيات توحيد و مبارزه با کفر و شرک و بتپرستي را به پيامبرش نازل ميکند و او را مأمور شکستن بتها و مبارزه با کفار و مشرکين و هدايت مردم به سوي توحيد و يکتاپرستي مينمايد، اما اکنون که سراسر عربستان مسلمان شده و به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آوردهاند و آن حضرت قدرت کامل دارد و در مدتِ رسالت خود، صدها و هزاران شاگرد تربيت کرده است، ميترسد که مبادا عدهاي آخرين کتاب آسماني را تحريف کنند؟
3. اگر خطر تحريف در ميان باشد، آيا فقط امامتِ علي عليه السلام در معرض اين خطر قرار داد؟ آيا خطر تحريف، آيات مربوط به کفار و مشرکين و يهود و نصارا و ستارهپرستان و ... را تهديد نميکند؟ مسلماً اگر چنين خطري سبب شود که خداوند بنا به مصلحت، مطلبِ مهمي مانند امامتِ علي عليه السلام را بصورت آيهاي از قرآن نياورد، در اين صورت، صدها مطلبِ مهمتر از آن (مانند آيات مربوط به توحيد و نبوت و معاد) نيز در قرآن نميآمد و به عبارت دقيقتر، اصلاً قرآني نازل نميشد.
4. اگردشمنان و بدخواهان، قادر به تحريفِ قرآن بودند، همين آية تبليغ (و همينطور آيات ديگري مانند آية ولايت) را که مستمسک شيعه براي اثبات ادعاهايش است، از قرآن حذف ميکردند. براستي اگر از يک طرف اين آيات بر طبق اسناد و مدارک محکم و خدشهناپذير، در شأن علي عليه السلام نازل شدهاند و صراحتاً اشاره به امامت و ولايت او ميکنند و از طرفي هم دشمنان و بدخواهانِ آن حضرت قادر به تحريف قرآن بودند، پس چرا اين آيات تحريف نشد؟
5. اگر دشمنان و بدخواهان، قادر به تحريف احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امام علي عليه السلام هم بودند و نميگذاشتند که حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امامت علي عليه السلام به جاي بماند که در دلالت داشتن بر امامت علي عليه السلام و جانشيني آن حضرت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صراحت داشته باشد- ميپرسيم اگر چنين است، اين احاديث چگونه بعد از هزار و چهار صد سال، بدست ما رسيدهاند و توسط دشمنان و بدخواهان تحريف و يا نابود نشدهاند؟ دشمناني که قادر به تحريف قرآن بودند و خداوند را از انزال آيهاي صريح در مورد امامت علي عليه السلام ترساندند، چگونه نتوانستند کلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را که بشر بود، تحريف کنند و يا باعث فراموشي آن از حافظة تاريخ شوند؟
حال فرض کنيم که آنچه قبلاً به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده بود، امامت علي عليه السلام بوده، لکن صلاح نبود که اين مطلب به صورت آيهاي صريح در قرآن بيايد. بسيار خوب، اما اگر چنين است چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (در روز غدير خم) با صراحت نفرمود که اي مردم، من قبلاً از طرف خداوند مأمور شده بودم که موضوع امامت و ولايتِ علي عليه السلام را به شما ابلاغ کنم ولي بنا به مصالحي تاکنون نتوانستهام (يا نخواستهام) اين پيام الهي را به طور علني و رسمي به شما ابلاغ کنم و هماکنون فرشتة وحي بر من نازل گرديد و از طرف خداوند به من پيغام داد که اين موضوع را به اطلاع شما برسانم، لذا هماکنون به فرمان الهي، علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خودم به شما معرفي ميکنم! گيريم که خداوند صلاح نميدانست آيهاي با صراحت در موضوع امامت علي عليه السلام نازل کند، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم که ميتوانست چنين مطلبي را با صراحت و شفافيت بيان کند. پس چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟
اما مطلب سوم (ج) يعني ترس پيامبر از مخالفت و کارشکني مردم نسبت به مسأله امامت و جانشيني علي عليه السلام نيز شنيدني است. عالمان شيعه از طرفي مدعي هستند که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از همان روزي که رسالت خود را علني کرد، علي عليه السلام را به عنوان خليفه، وصي و جانشين پس از خود به مردم معرفي و بعدها نيز به دفعات و در مناسبتهاي مختلف اين موضوع را با صراحت بيان نموده است، و از طرفي هم ميگويند که آن حضرت از نصب علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود، بيم داشت و خداوند در آية تبليغ (که بنا به ادعاي شيعه در روز غدير خم نازل شده است) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اطمينان داده و گفته است که ترس را کنار بگذار و پيام خداوند را به مردم برسان زيرا خداوند تو را از شرّ دشمنان و بدخواهان و يا کج فهمان و کج انديشان حفظ ميکند! آيا اين يک تناقض آشکار نيست؟ نگاه کنيد:
«برحسب آنچه از روايات متعدد استفاده ميشود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند ولي بيم داشتند که مبادا مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي آن حضرت و از پذيرفتن آن سرباز زنند. از اينروي در پي فرصت مناسبي بودند که زمينة اين کار فراهم شود تا اينکه اين آية شريفه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ..» و ضمن تأکيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهي به آن حضرت مژده داد که تو را از پيامدهاي آن مصون خواهد داشت. با نزول اين آيه، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم دريافتند که زمان مناسب فرا رسيده و تأخير بيش از اين روا نيست. از اين روي در غدير خم به انجام اين وظيفه مبادرت ورزيدند. آنچه اختصاص به اين روز داشت، اعلام رسمي و گرفتن بيعت از مردم بود و گرنه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در طول دورانِ رسالتشان بارها و به صورتهاي گوناگون، جانشيني امير مومنان علي عليه السلام را گوشزد کرده بودند و (حتي) در همان روزهاي آغازين بعثت، هنگامي که آية «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (الشعراء: 214) نازل شد در حضور همة خويشاوندان فرمودند: نخستين کس که دعوت مرا بپذيرد جانشين من خواهد بود و به اتفاق فريقين، نخستين کسي که پاسخ داد علي بن ابي طالب بود. و نيز هنگامي که آية «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعتِ کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد: « أولي الأمر » چه کساني هستند؟ فرمود : «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن ابي طالب ...».[6]
در اينجا سوالات زيادي مطرح ميشود که به چند نمونة آن اشاره ميکنيم:
1. بر طبق کدام روايت معتبر، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً (و از طرف خداوند) مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند؟ خواهش ما اين است که براي اثبات اين ادعا، فقط يک حديث معتبر با ذکر سند ارائه دهيد.
2. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيم داشتند که مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي کنند و از پذيرش آن سرباز زنند، پس چرا ميگوييد که آن حضرت، در همان روز اول و در مهماني که براي فاميل و خويشاوندان خود ترتيب داده بود، با صراحت تمام علي عليه السلام را به عنوان وزير، وصي، خليفه و جانشين پس از خود معرفي کرد و بعدها نيز دهها و صدها بار در موقعيتهاي مختلف، اين کار را تکرار نمود؟ آيا اين تناقض نيست؟ ممکن است بگوييد در هيچ کدام از آن موارد، اعلامِ امامت و جانشيني علي عليه السلام، رسمي نبوده است، اما سوال ما اين است که اگر خوفِ حملِ سخنان پيامبر بر نظر شخصي و عدم پذيرش اين سخنان از سوي مردم مطرح باشد، اولاً چه فرقي بين اعلامِ رسمي و غيررسمي اين مطلب وجود دارد و ثانياً بر طبق ادعاي شيعه (و به نحوي که در فوق آمد) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در همان روز اول و در آن مهماني، رسماً و با صراحت تمام، امامت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ کردهاند. اگر آنچه شيعه در مورد حديث «يوم الإنذار» ميگويد، (صرفنظر از صحت و سقم آن) معرفي رسمي علي عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر نيست، پس معناي «معرفي رسمي» چيست؟
3. اگر خوف از سوء فهم مردم در ميان بود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميتوانست با بيان صريح و شفافِ موضوع، و تاکيد بر اينکه نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از من، فرماني از سوي خدا و اصلي از اصول دين است، مانع اين سوء فهم شود. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر اينکه بگوييم حتي اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين موضوع را با صراحت و شفافيت بيان ميکرد، باز هم مردم سخنان او را حمل بر نظر شخصي کرده و از پذيرش آن سرباز ميزدند. اما اين سخن فقط يک ادعاي غيرقابل اثبات است که نه تنها پشتوانهاي از دليل و برهان ندارد بلکه دلايل فراواني در رد آن ميتوان اقامه کرد. آيا اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سالهايي که در مدينه به قدرت رسيده بود و شمار مسلمانان روز به روز بيشتر ميشد و بر ايمان و اعتماد و محبت مردم نسبت به آن حضرت افزوده ميگرديد، امامت و جانشيني علي عليه السلام را رسماً و صراحتاً و به عنوان يک فرمان الهي، اعلام ميکرد، مردم سخن او را حمل بر نظر شخصي نموده و با اين کار نعوذ بالله، پيامبر را متهم به دروغ گويي و سوء استفاده از مقام رسالت ميکردند؟ آيا ممکن است مردمي که به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آوردهاند و در راه پيشرفت دين خدا شکنجهها ديده و زخمها خورده و آوارگيها کشيده و زن و فرزند از دست داده و همة هستي خود را در راه رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در طبق اخلاق نهادهاند، به اين راحتي ايمانِ خود را بر باد دهند؟ امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، به دنياي آنها لطمه ميزد يا به آخرتشان؟ اگر به دنيايشان لطمه ميزد (که البته دليلي هم براي اثبات آن نداريم) چنين واقعيتي چگونه ميتوانست مانع پذيرش امامت علي عليه السلام از سوي آنها شود در حالي که در طول بيست و سه سال رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همة دنيايشان را از دست داده بودند و ديگر دنيايي نداشتند که امامت علي عليه السلام آن را به خطر بيندازد؟ اصحاب بزرگي که بهترين سالهاي جواني خود را در راه رسالت پيامبر و گسترش دين اسلام در سختي و محروميت از نعمتهاي دنيا گذارنده بودند، آيا معقول است که در دوران پيري و کهولت به خاطر حب مقام و قدرت و رياست حکم خدا را زير پا گذاشته و ثواب يک عمر مجاهدت در راه خدا را پايمال و آخرتِ خود را تباه کنند؟ ممکن است بگوييد که اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بالآخره انسان بودند و ارتکاب چنين خطايي از سوي آنها محال عقلي نبود و لذا خوف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم معقول و موجه بود. اما اولاً اين سخن فقط يک احتمال است و قطعيت ندارد و ثانياً شرط ابلاغ پيامهاي الهي به مردم اين نيست که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا يقين کند که سخن او را حمل بر نظر شخصي نميکنند؛ زيرا اين احتمال در خيلي از جاهاي ديگر هم وجود دارد و اگر صرف احتمال عقلي (مبني بر عدم پذيرش مردم) مانع از ابلاغ پيامهاي الهي به مردم شود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هيچ گاه نميتواند هيچ آيهاي از قرآن را به مردم ابلاغ کند. ما منکر اين نيستيم که همواره ممکن است عدهاي کج فهم و سست ايمان وجود داشته اند، اما اصحاب و ياران پيامبر که داراي اراده ها و ايمان پولادين بودند و هيچگاه چنين تهمتي به رسول خدا نميزدند و پيامبر نيز هيچگاه به خاطر سوء فهم و عدم پذيرش اقليتي کج فهم و سست ايمان، وظيفة خود را ترک نميکند. پس بطور خلاصه دو اصل را نبايد فراموش کنيم: اول اينکه اصل بر برائت است مگر اينکه خلاف آن اثبات شود، (و در اينجا دليلي نداريم که خلاف را اثبات کند) و دوم اينکه قصاص قبل از جنايت عقلاً و شرعاً حرام است (مدعاي شيعه مبني بر اينکه اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را با صراحت بيان ميکرد، مردم – خصوصاً اصحاب بزرگ – سخن آن حضرت را حمل بر نظر شخصي خودش ميکردند، قصاص قبل از جنايت است).
4. اينکه ميگويند «پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مامور شده بود که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کند» منظورتان از «قبلاً» چه زماني است؟ لاجرم خواهيد گفت: از همان روز اول که رسالت آن حضرت علني شد (يعني حدود بيست سال قبل از واقعة غدير خم). حال سوال اين است که چرا خداوند از همان روز اول که اين وظيفه و مأموريت را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نهاد، او را از شر دشمنان و بد خواهان و يا از بيم کج فهمي مردم ايمن نکرد و به او اطمينان خاطر نداد؟ آيا اين کار خلاف حکمت نيست که خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمان دهد که علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند و با آنکه ميبينيد آن حضرت از بيمي که دارد، به وظيفة خود (يعني ابلاغ پيام الهي به مردم) عمل نميکند، ساکت بنشيند و بيست سال بعد (يعني در ماههاي آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم) به او بگويد که ديگر بيش از اين تأخير روا نيست و بايد اين پيام را به گوش مردم برساني؟ ممکن است بگوييد که شرايط اجازه نميداد که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سالهاي رسالت خود، علي عليه السلام را رسماً به امامت نصب کند و در روز غدير خم شرايط از هر جهت آماده بود. اما اين توجيه به هيچ روي درست نيست؛ زيرا سوالات زيرا در ذهن بوجود ميآورد:
الف : مگر خداوند به اين حقيقت واقف نبود که در آن سالها، شرايط براي اين کار مناسب نبود، پس چرا وظيفه را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گذاشت؟
ب. روز غدير خم، روزي بود که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به همراه جمعي از ياران خود از حجة الوداع باز ميگشتند، يعني چند روز بعد از آخرين حجِ آن حضرت. آيا چند روز قبل از غدير خم (يعني در مراسم حج که بيش از صد هزار نفر از سراسر عربستان همراه پيامبر حضور داشتند) شرايط مناسب نبود؟ چرا آية تبليغ در مراسم حجة الوداع نازل نشد تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حضور همة شرکت کنندگان در مراسم حج که جمعيت انبوهي بودند – امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را رسماً اعلام کند؟ آيا در روزهاي حجة الوداع، شرايط همچنان نامناسب بود؟ اگر به اين سوال پاسخ مثبت دهيد ميپرسيم اين شرايط نامناسب که بيست سال طول کشيد و حتي در روزهاي حجة الوداع هم از بين نرفته بود و جلوي پيامبر را ميگرفت، چه بود که به ناگهان در روز غدير خم از صحنة روزگار محو شد و شرايط مناسب جاي آن را گرفت؟
5. يک بار ديگر نگاهي بيندازيم به مطلبي که از آقاي مصباح يزدي نقل کرديم. ايشان نيز مانند اکثر عالمان شيعه مدعي هستند که:
«هنگامي که آية: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعت کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد اين «أولي الأمر» چه کساني هستند؟ [پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم] فرمود: «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن أبي طالب ...»
در اينجا پاسخ به سوالات زير ضروري ميشود:
الف. آيا عالمان شيعه (و از جمله خود ايشان) واقعاً نميدانند که حديث مذکور به هيچ وجه سند محکم و معتبري ندارد و در سلسلة راويان آن افرادي (مانند «محمد بن همام»، «جعفر بن محمد بن مالک»، «حسن بن محمد بن سماعه» و ...) وجود دارند که نه تنها از نظر عالمان اهل سنت، بلکه حتي از نظر بزرگان شيعه نيز فاسد، فاسق و لذا غيرقابل اعتماد هستند؟ درست است که عالمان بايد به مردم «آموزش عقايد» بدهند، اما کدام «عقايد» عقايدي که ساخته و پرداختة عدهاي حديث سازِ فاسد، فاسق و غيرقابل اعتمادند؟
ب. مگر بنا به ادعاي شيعه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم علاوه بر ابلاغ آيات الهي به مردم، مأمور شرح و تفسير آن آيات نبودند و مگر آية «أولي الأمر» سالها (و يا حداقل ماهها) پيش از واقعة غدير خم نازل نشده بود، پس چرا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم اين آيه را فقط براي جابر تفسير کرد؟ آيا اين سوال که «أولي الأمر چه کساني هستند» فقط براي جابر پيش آمده بود؟ ميدانيم که در زبان عرب، «أولي الأمر» به معناي «صاحبان امر حکومت» و يا به عبارتي ديگر «مسئولين حکومتي» است و عموم مردم از اين آيه لزوم اطاعت از حاکمان (براي حفظ نظم و سامان يافتن امور مردم) را ميفهميدند. حال اگر واقعاً منظور خداوند از «أولي الأمر» افراد خاصي (يعني علي بن ابي طالب و فرزندانش) بود، آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موظف نبود که اين مطلب را در ملأعام و براي همة مردم بيان کند؟ اگر بگوييد شرايط اين اجاره را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميداد، ميپرسيم چرا خداوند آيهاي را نازل کرد که هم نيازمند تفسير بود و هم شرايط مناسب براي تفسير آن از سوي پيامبر وجود نداشت؟ آيا نزول آيهاي که هم نيازمند تفسير و تعيين مصداق از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است و هم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (به دليل شرايط خاص) از تفسير آن خوف دارد و تا چند سال ديگر اين خوف ادامه خواهد داشت، بيهوده و حتي نوعي اضلال از طرف خداوند نيست؟
حال بپردازيم به داستان غدير خم. اولين و مهمترين گام براي تحليل علمي و دقيق اين حادثه، اين است که با تحقيق و تفحص وسيع و عميق در لابلاي متون معتبر تاريخي و روايي و با جمع و تفريق اختلافاتي که در اين متون (در نقل ماجراي غدير خم) وجود دارد، به يک قدر متيقن (يا به عبارتي ديگر: قدر مشترک) برسيم که مورد قبول عالمانِ بزرگ هر دو فرقه (شيعه و سني) باشد. گام بعد اين است که بدانيم حوادث پيراموني اين ماجرا (يعني علل و عوامل وقوع آن) چه بوده است. ما در حد توان خود اين دو گام را برداشته و خلاصة واقعه را آنگونه که در تواريخ معتبر آمده و مورد قبول طرفين دعواست تقديم حضور شما ميکنيم: در سال دهم هجري که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم عازم آخرين سفر حج بود، نامههايي به رؤساي قبايل عرب و بلاد مسلمين فرستاد و از آنان دعوت کرد که براي انجام حج در مکه حاضر شوند. از جمله نامهاي نيز به علي عليه السلام - که در اين هنگام در يمن بسر ميبرد و اخذ زکات مينمود – نوشت و آن حضرت را به شرکت در مراسم حج دعوت کرد. علي عليه السلام وقتي نامة رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را دريافت کرد، با خود انديشيد که اگر بخواهد اموال بيت المال را با خود حمل کند، نميتواند در موقع مقرر به مکه برسد. ناچار آن اموال را به تعدادي از کساني که همراه او بودند – مانند بريدة اسلمي و خالد بن وليد – واگذار نمود که تحت مراقبت آنان حمل شود و خود به سرعت بيشتر روانة مکه شد تا به موقع در مراسم حج حضور يابد. پس از انجام مراسم حج به سوي کاروان يمن بازگشت. لکن وقتي به قافله بيت المال رسيد، مشاهده نمود که پارهاي از اموال بيت المال مورد تصرف و استفادة خالد بن وليد و بريده اسلمي و ديگران قرار گرفته است. از مشاهدة آن وضع غضب بر وي مستولي شد و خاطيان را مورد عتاب و خطاب قرار داد و با آنان به شدت و با قاطعيت برخورد کرد. اين رفتار، که عين صواب بود بر متخلفان سختگران آمد و کينة آن حضرت را در دل گرفتند و آماده انتقام شدند و کساني را به خدمت رسول خدا فرستاده يا خود مستقيماً مراجعه نموده و از خشونت و شدت سختگيري آن جناب شکايت نمودند.
آنحضرت صلي الله عليه و آله وسلم براي آرامش دادن به آنها پارهاي از فضايل علي رضي الله عنه را بيان کرد. اما خالد و بريده و ديگران قبل از ملاقاتِ رسول خدا تا توانسته بودند از بدگويي علي عليه السلام نزد ديگران مضايقه نکرده بودند و طبعاً بسياري از مردمي که هنوز علي عليه السلام را به درستي نميشناختند ممکن بود اثر اين بدگوييها، نسبت به آن حضرت بدبين شده و کدورتِ خاطر حاصل کنند. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم وقتي اين وضعيت را مشاهده نمود، بر خود لازم ديد که قبل از آنکه جمعيت همراه متفرق گردند و پيش از آنکه امواج اين واقعه به مکه برسد و يا در مدينه شايع شود و مردم آنجا را تحت تأثير قرار دهد، از شخصيت بارز و ممتاز علي عليه السلام دفاع کرده و او را با فضايلي که دارد به مسلمانان معرفي کند و قضيه را در همانجا حل و فصل نمايد. لذا در اجتماع غدير خم به معرفي آن جناب پرداخت و وجوب دوستي او بر همة مسلمانان را مطرح کرد، بدين صورت که ابتدا از مردم در مورد «اولي» بودنِ خودش نسبت به آنان اعتراف گرفت و سپس فرمود : «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» و در آخر چنين دعا فرمود : «اللهم وال مَن والاه وعاد مَن عاداه[7]»[8].
اين بود خلاصهاي از ماجراي غدير خم، آنگونه که در اسناد و مدارک معتبر تاريخي و روايي آمده و مورد قبول فريقين است. همانگونه که ديديم، علت و زمينة اصلي وقوع اين حادثه ماجراي درگيري عدهاي از کاروانيان يمن (خصوصاً خالد بن وليد و بريدة اسلمي) با علي عليه السلام بود و در تحليل اين حادثه نبايد اين نکتة مهم مغفول واقع شود. اکنون نوبت آن است که داستان غدير خم را از زبان يکي از مراجع شيعه (آقاي ناصر مکارم شيرازي) بشنويم:
«در آخرين سال عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، مراسم حجة الوداع با شکوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به پايان رسيد ... ياران پيامبر که عدة آنها فوق العاده زياد بود از خوشحالي درک اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نميگنجيدند. ... آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهها ميپاشيد[9] ... ظهر نزديک شده بود. کم کم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاي خشک و سوزان «غدير خم» از دور نمايان ميشد. اينجا در حقيقت چهار راهي است که مردم حجاز را از هم جدا ميکند.... ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به همراهان داده شد. مسلمانان با صداي بلند، آنها را که پيشاپيش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان هم برسند ... موذن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با صداي الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد ... نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند به خيمههاي خود پناهنده شوند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آنها اطلاع داد که همه بايد براي شنيدن يک پيام تازة الهي خود را آماده کنند ... منبري از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار، مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: .... اکنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر که در ميان شما ميگذارم چه خواهيد کرد؟ يکي از ميان جمعيت داد زد، کدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بلافاصله گفت: اول ثقل اکبر، کتاب خداست ... و دوم خاندان من ... ناگهان مردم ديدند پيامبر به اطراف خود نگاه کرد ... و همين که چشمش به علي عليه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد و ... فرمود: چه کسي از همة مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و پيامبر داناترند. پيامبر گفت: خدا مولي و رهبر من است و من مولي و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و ارادة من بر ارادة آنها مقدم) سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلي مولاه»: هر کس من مولا و رهبر او هستم، علي عليه السلام مولا و رهبر اوست .... [سپس] سر به سوي آسمان برداشت و عرض کرد: ... خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ... يارانش را ياري کن و آنها را که ترک ياريش کنند، از ياري خويش محروم ساز و حق راه همراه او بدار و او را از حق جدا مکن.
خطبة پيامبر به پايان رسيد ... هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود که امين وحي خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خواند: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ..» (المائدة: 3) و «امروز آيين شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم ...». پيامبر فرمود: «خداوند بزرگ است؛ همان خدايي که آيين خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولايت علي عليه السلام پس از من راضي و خشنود گشت».[10]
در خلاصهاي که از قول آقاي مکارم شيرازي آورديم صراحتاً ذکري از آية تبليغ نيامده است. لکن همانطور که پيش از اين آمد، ايشان در تفسير آية تبليغ مدعي هستند که اين آيه در روز غدير خم و در شأن علي عليه السلام آمده و در نقل فوق آنجا که ميگويند «مسلمانان تصميم داشتند به خيمههاي خود پناهنده شوند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آنها اطلاع داد که همه بايد براي شنيدن يک پيام تازة الهي خود را آماده کنند» منظورشان اين است که آية تبليغ به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت موظف گرديد که پيام الهي (يعني ولايت و امامت علي عليه السلام) را به گوش مردم برساند. حال بپردازيم به نقاط ضعفِ استناد شيعه به اين داستان:
1. اولين اشکال اين است که داستان غدير خم در اين نقل تحريف شده است. يعني به بعضي حوادث مهم که زمينة بروز اين حادثه بودند (مانند اختلاف و درگيري عدهاي کاروانيان يمن با علي عليه السلام و شکايتهاي مکرر تعدادي از آنها – از جمله خالد بن وليد و بريده اسلمي – از علي عليه السلام در نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اصلاً اشارهاي نشده است و بعضي حوادث (مانند نزول آية تبليغ و آية اکمال دين در اين روز) بدون هيچ سند و مدرک معتبري در درون اين داستان گنجانده شدهاند تا نتيجة مطلوب شيعه بدست آيد. ماجراي کاروان يمن و شکايت عدهاي از علي عليه السلام براي اين حذف شده است تا مبادا کلمة «مولا» در جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» معناي «دوست و ياور» را بدهد. آية تبليغ براي اين در داستان فوق گنجانده شده است تا به خواننده چنين القا شود که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از طرف خداوند مأمور شده بود که آن سخنان را در بارة علي عليه السلام به مردم بگويد و بدين ترتيب نصب علي عليه السلام به امامت، جنبة الهي پيدا کند. آية اکمال دين هم براي اين وارد داستان شده است تا اين مطلب را القاء کند که دين خداوند، با نصب علي عليه السلام به امامت کامل شد و بدونِ اعتقاد به امامت آن حضرت (و فرزندانش)، دين و ايمان انسان ناقص است، در لابلاي داستان، با آوردن جملاتي مانند: «آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهّها ميپاشيد» در بيان شدت گرماي هوا اغراق شده است تا اين مطلب القا شود که بعيد است پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در چنين هواي گرمي و در زير آفتاب سوزاني که آتش بر سر مردم ميپاشيد، مردم را جمع کرده و به آنها توصيه کند که علي عليه السلام را دوست داشته باشيد. به عبارت ديگر در بيان گرماي هوا چنان اغراق شده که وانمود شود مطلب مهمتر از توصيه به دوستي با علي عليه السلام بوده است. اما اين جعل و تحريفها جز اينکه ارزش و اعتبار استدلال را از بين ببرند کاري نميکنند.
2. قبل از اينکه زمان آخرين حج پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم برسد، آن حضرت نامههايي به بزرگان و سران قبايل عرب در سراسر عربستان داده و از آنها خواسته بود که در مکه حاضر شوند. تا اينجا اين مطلب به ذهن ميرسد که لابد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قصد داشت مطالب حساس و مهمي در مراسم حج بيان کند و با اين کار براي آخرين بار با مردم اتمام حجت نمايد. مراسم حجة الوداع در حالي شروع شد که بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان (از شهرها و روستاهاي مختلف) به مکه آمده بودند تا براي آخرين بار محضر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را – آن هم در مراسم حج – درک کنند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين مراسم با شکوه، دو سخنراني مهم و طولاني ايراد فرمود. اولي در عرفات و دومي در منا. در اين دو سخنراني (که بيش از يکصد هزار نفر از مردم عربستان، با جان و دل به آن گوش ميدادند) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم يک بار ديگر خلاصهاي از مهمترين و حساسترين تعاليم اسلام را – که اکثر آنها جنبة اجتماعي و سياسي داشت – به مردم ابلاغ کرد و حتي مطالب مهمي در مورد نحوة حکومت در اسلام بيان نمود، اما نه اشارهاي به الهي بودنِ مقامِ جانشيني پس از خود کرد و نه نامي از علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود برد. به عبارت ديگر هر چند در مورد ماهيت حکومت اسلامي و نحوة رفتار حاکمان با مردم و حقوق متقابل مردم و حکومت مطالب فراواني بيان نمود اما هيچگاه نگفت که حاکم و زمامدار پس از من بايد از طرف خدا و با معرفي من انجام شود، و لذا نامي هم از علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود نبرد. اگر واقعاً پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير خم ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود تعيين کند، اين کار را در مراسم حج (و در همين دو سخنراني) انجام ميداد تا به گوش همة مسلمانان (خصوصاً بزرگان و سران قبايل عرب، که بنا به دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين مراسم شرکت کرده بودند) برسد و حجت بر همه تمام شود. در مراسم باشکوه حجة الوداع، بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان حضور داشتند. اما وقتي اين مراسم به پايان آمد، مردم شهرها و روستاها و قبايل مختلف، براي بازگشت به شهر و ديار خود، هر کدام راه خود را در پيش گرفته و کاروانهاي مختلف هر يک به راهي رفتند و مردم مکه هم در مکه ماندند. تعدادي از کاروانها هم که مسيرشان به طرف مدينه بود، به همراه کاروان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم راه مدينه را در پيش گرفتند. يعني اينگونه نبود که همة آن جمعيت يکصد هزار نفري، بعد از پايانِ مراسم حج، به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تا غدير خم آمده باشند. بلکه تعداد افرادي که به همراه پيامبر آمدند، قاعدتاً بسيار کمتر از کل تعداد شرکت کنندگان در حجة الوداع بوده است. حال اگر واقعاً پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود به مردم معرفي کند، آيا بهتر و عاقلانهتر نبود اين کار را در مراسم حج و در حضور بيش از يکصد هزار مسلمان – که در ميان آنها بسياري از بزرگانِ عرب و سران قبايل گوناگون، بنا به دعوت قبلي خودشان حضور داشتند – انجام ميداد؟ مگر اينکه بگوييم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميخواست در اين مورد از جانب خود تصميم بگيرد و منتظر فرمان الهي بود و خداوند هم در روز غدير خم با نزول آية تبليغ اين فرمانرا به او داد. اما اين توجيه دردي را دوا نميکند زيرا اولاً (همانگونه که در پيش آمد) هيچ سند و مدرک معتبري که مورد قبول فريقين باشد، اين ادعا را تأييد نميکند و ثانياً اين توجيه تنها کاري که ميکند اين است که سوال را از پيامبر به خدا منتقل ميکند و تقصير را به گردن خدا مياندازد. چرا که همين سوال را ميتوان بدين گونه مطرح کرد که اگر خداوند ميخواست به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمان دهد که علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند، چرا اين فرمان را در مراسم حج صادر نکرد تا حجت بر همة مردم تمام شود و احتمال اختلاف در بين امت (بر سر امامت و خلافت) کمتر شود؟ از اينها گذشته، در آخرين سخنراني پيامبر (که در آخرين روزهاي عمر مبارکش ايراد فرمود) نيز خبري از نصب علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود نيست. آيا مطلب به اين اهميت – که بنا به ادعاي شيعه ماية اکمال دين خدا شده و سرنوشت اسلام و مسلمين به آن وابسته است – بايد فقط يک بار در روز غدير و در ميان تعداد محدودي از ياران و همراهان پيامبر گفته شود؟ آيا نبايد پس از آن باز هم در جاهاي ديگر (و مهمتر از همه در آخرين سخنراني پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم) مورد تأکيد قرار ميگرفت؟
3. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين روز ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند، چرا اين مطلب را با صراحت بيان نکرد تا جايي براي اختلاف نماند؟ چرا با صراحت نگفت که خداوند به من فرمان داده است تا علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود به شما معرفي کنم و من نيز اکنون در حضور شما او را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خود به شما معرفي ميکنم و اگر شما او را امامِ خود ندانيد و با او مخالفت کنيد، دين و ايمانتان ناقص است و از هدايت و سعادت محروم ميشويد؟ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميتوانست با صراحت بگويد که اي مردم، مقام امامت، مقامي است الهي که جز با نصب از طرف خدا تحقق نميپذيرد و اکنون نيز خداوند علي عليه السلام را بعد از من به امامتِ اين امت نصب کرده است و شما هم بعد از من بايد از او اطاعتِ محض و بيچون و چرا کنيد؟
4. اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم که هم عرب بودند و هم به پيامبر ايمان داشتند و هم در صحنة غدير خم حضور داشتند و سخن پيامبر را مستقيماً ميشنيدند، از سخنِ آن حضرت، اولي به تصرف بودنِ علي عليه السلام نسبت به مردم و همين طور امامت و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را استنباط نکردند بلکه همان معناي دوستي و محبت نسبت به علي عليه السلام را فهميدند و اين خود بهترين گواه است بر اينکه شيعه، سخن پيامبر را درست نفهميده است. چگونه است که صدها نفر از اصحاب بزرگ پيامبر که بسياري از آنها دانشمند و مفسر قرآن هم بودند و صدها بار محضر پيامبر را درک کرده بودند، چنين برداشتي از سخنان آن حضرت نکردهاند اما سالها بعد، عدهاي که نه با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم حشر و نشر داشتند و نه در واقعة غدير خم حاضر بودند، به چنين درکي رسيدهاند؟ از ميان صدها و هزاران نفر از اصحاب و ياران بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، حتي يک نفر سخن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير خم را به معناي نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از پيامبر ندانست و چنين استنباطي از آن نکرد. (اگر ميتوانيد، يک سند محکم و معتبر ارائه دهيد که نشان دهد حتي يک نفر و فقط يک نفر از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، چنين برداشتي از سخن آن حضرت داشتند). در پاسخ به اين نکته عالمان شيعه ميگويند : اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، معناي حديث غدير را (آنگونه که ما ميفهميم) فهميده بودند. اما پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به دليل دنيا پرستي، رياست طلبي و هواي نفس، با آنکه ميدانستند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، علي را به جانشيني پس از خود نصب کرده بود، چشمشان را به روي حقيقت بستند و عالمانه و عامدانه با حق و حقيقتي که مثل روز برايشان روشن بود به دشمني و عناد برخاستند. به عبارت ديگر بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردم همه مرتد شدند، جز سه يا چهار نفر. اما در اينجا چند سوال پيش ميآيد:
الف. مردم و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم کداميک از اصول اعتقادي را زير پا گذاشته بودند که آنها را به ارتداد متهم ميکنيد؟ اگر منظورتان «امامت علي» است، که اين هنوز اثبات نشده است و متهم کردن اصحاب بزرگوار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ارتداد به دليل انکار امامت علي عليه السلام قبل از اثبات آن، دور منطقي و مصادره به مطلوب است.
ب. مدعاي فوق (ارتداد مردم پس از پيامبر) به اين معناست که بيست و سه سال نبوت پيامبر و اين همه زحمات طاقت فرساي او هيچ نتيجهاي نداشت جز تربيت سه يا چهار مسلمان واقعي! آيا اين پذيرفتني است؟ از اينها گذشته آيا سند و مدرک معتبري از همان سه نفر که به قول شيعه مسلمان ماندند (مانند سلمان و ابوذر) مبني بر تاييد مدعاي شيعه وجود دارد؟
ج. مدعاي فوق به اين معناست که اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مشتي منافق دنياپرست و رياست طلب و ناجوانمرد و ... از آب در آمدند، در اين صورت چگونه ميتوان به قرآني که از دست آنها و با نقل آنها به دست ما رسيده است اطمينان کرد؟ چنين انسانهاي دنياپرست و رياست طلب و منافقي، از کجا معلوم که قرآن را هم تحريف نکرده باشند و حتي براي اطمينان دادن به آيندگان و فريب آنها آيهاي مانند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (الحجر: 9) را به آن وارد نکرده باشند؟
د. اگر مدعاي شيعه در مورد معنا و مفاد حديث غدير خم درست است، چرا علي عليه السلام بعد از آن هيچگاه با استناد به اين حديث، بر حق الهي خود در امر امامت و خلافتِ مسلمين استدلال نکرد؟ اين درست است که علي عليه السلام در مواردي براي اثبات فضيلت خود، به اين حديث استدلال ميکرد. اما هيچگاه نميگفت که بر طبق اين حديث، من از طرف خدا و توسط پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به عنوان امام معصوم و جانشين بلافصل آن حضرت منصوب شدهام، بلکه حديث غدير را به عنوان يکي از فضيلتهاي خود ذکر ميکرد. در هيچ روايت معتبري از علي عليه السلام نيامده است که بگويد من جانشين بر حق پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و منصوب از طرف خدا و رسول او هستم به دليل اينکه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير آن سخن را در حق من گفت. البته علي عليه السلام خود را در امر خلافت و زمامداري مسلمين احق از ديگران ميدانست، بلکه براي اثبات برتري خود، به خصوصيات و ويژگيهايي مانند تربيت شدن در دامان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و سبقت در اسلام و فداکاريهايش در راه دين خدا و دانش فراوان خود اشاره ميکرد و گاهي نيز سخنان و يا سفارشهاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد خودش (مانند حديث غدير خم) را مطرح نمود تا بدين طريق فضيلت و برتري خود را نسبت به ديگران اثبات کند. اما هيچ گاه نگفت که من در روز غدير خم، به فرمان الهي و توسط پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به امامتِ امت نصب شدهام و اگر مردم تن به اطاعت و فرمانبرداري من ندهند، فرمان خدا و رسول را زير پا گذاشتهاند.
اکنون زمان آن رسيده است که جملة معروف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد علي عليه السلام را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در سخنراني روز غدير خم، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا از مردم ميپرسد که آيا من نسبت به شما از خود شما «أولي» نيستم؟ و وقتي مردم به اين سؤال پيامبر پاسخ مثبت ميدهند، آن حضرت ميفرمايند: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» و سپس آن دعاي معروف را در حق ايشان و دوستدارانشان ميکند : «اللهم وال مَن والاه وعادِ من عاداه» يعني: خدايا دوست داشته باش هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر کسي را که با او دشمني ميکند. در اينجا ادعاي عالمان شيعه اين است که در جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از واژة «مولا» همان «اولي به تصرف» است که امامت را نيز ميتوان از اين مفهوم استنباط کرد. تنها دليل شيعه اين است که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، قبل از بيان اين جمله «اولي» بودنِ خود نسبت به مردم را مطرح کرده و در اين مورد از مردم اعتراف گرفته و پس از آن گفته است که «هر کس من مولاي او هستم، علي عليه السلام هم مولاي اوست» بنابراين معلوم ميشود که منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي» است. اما اين دليل، از قوت زيادي برخوردار نيست؛ زيرا ميتوان گفت سوالي که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در صدر حديث از مردم ميکند براي اين است که ابتدا از آنها در مورد «اولي» بودنِ خودش نسبت به مردم اعتراف بگيرد تا بر مطلوب خويش تاکيد کند. به عبارت ديگر آن حضرت، با اين عمل قصد داشت به مردم بگويد که اگر مرا به عنوان پيامبر قبول داريد و اگر واقعاً مرا نسبت به خود اولي ميدانيد، بايد با علي عليه السلام دوستي کنيد، همان طور که با من دوستي ميکنيد. درست مانند پدري که هنگام نصيحت به فرزندش گاهي سوال ميکند که آيا من پدر تو نيستم، و وقتي که فرزند پاسخ مثبت ميدهد، پدر به او ميگويد که اگر واقعاً مرا به عنوان پدر خود ميداني و اگر واقعاً قبول داري که من مصلحت تو را بيشتر از تو ميدانم و تو را از خودت بيشتر دوست دارم، پس (في المثل) با فلان شخص، دوست و مهربان باش و با او دشمني نکن. حال براي اينکه مطلب بهتر فهميده شود، سوالي ميکنيم و آن اين که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از سخني که در صدر حديث گفته بود، نصيحت ديگري ميکرد آيا تناقض و محذور عقلي پيش ميآمد؟ و آيا ميتوانستيم بگوييم که صدر و ذيل کلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با هم ناسازگارند؟ هرگز! زيرا اطلاق و عموميت اين جمله: «أ لستُ اولي بکم من أنفسکم» تمامي خواستههاي پيامبر از امت را شامل ميشود و نميتوان آن را قرينة معناي «مولا» قرار داد. به عبارت بهتر، هر خواستة ديگري که پس از آن مطرح ميشد نيز به همين ميزان مشمول اين حکم بود.
«مولا» در زبان عرب معاني گوناگوني دارد که جز با وجود يک قرينه، نميتوان به معناي مورد نظر گوينده پي برد. لکن يکي از رايجترين و پر کاربردترين معاني آن «دوست» و «ياور» است و قرائن زير نشان ميدهند که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جملة «من کنت مولاه ...» همين معني را اراده کرده است:
الف. زمينه و علت اصلي وقوع حادثة غدير خم و صدور اين حديث، ماجراي درگيري بين عدهاي از کاروانيان يمن (مانند خالد بن وليد و بريدة اسلمي) با علي عليه السلام و دشمني و بدگويي اين عده نسبت به آن حضرت بود بگونهاي که ممکن بود بدگوييهاي اين افراد از علي عليه السلام، شخصيت آن حضرت را در بين مردم خدشهدار کند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز براي رفع اين کدورتها و دشمنيها و براي اينکه شخصيت بارز علي عليه السلام را بار ديگر به مردم معرفي کند و بدبينيهايي را که ممکن بود نسبت به آن جناب بوجود آمده باشد رفع نمايد، وجوب دوستي و محبت او را به مردم يادآوري کرد. تا با اين کار جلوي فتنههايي را که ممکن بود در آينده پيش بيايد، بگيرد.
ب. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميخواست «اولي» بودنِ علي عليه السلام را مطرح کند، هيچگاه به جاي «اولي» از واژة «مولا» استفاده نميکرد. زيرا «اولي» بر وزن افعل و «مولا» بر وزن «مفعل» است و عرب هيچگاه «مفعل» را به جاي «افعل» بکار نميبرد. آيا اگر پيامبر ميخواست «اولي» بودنِ علي عليه السلام را مطرح کند نميتوانست بگويد: «من کنت اولي بنفسه فهذا علي اولي به»؟ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با فرض بر اينکه قصد داشت «اولي» بودن و «امامت» علي عليه السلام را مطرح کند – نميدانست که بکار بردن واژة «مولا» (که در عرف زبان عرب به معناي «دوست» و «ياور» است) به جاي «اولي» ممکن است بسياري از انسانها را به اشتباه بيندازد؟
ج. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پس از جملة «من کنت مولاه ...» محکمترين قرينه براي اثبات اين حقيقت است که در جملة مذکور «مولا» به همان معناي رايج (يعني «دوست» و «ياور») بکار رفته است. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پس از جملة فوق چنين است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»، يعني خدايا دوست داشته باش هر که را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسي را که با او دشمني ميکند. همين دعا به وضوح نشان ميدهد که منظور پيامبر از «مولا» همان «دوست و ياور» بوده و جملة مورد بحث، مفهومي جز توصيه به محبت و دوستي با علي عليه السلام نداشته است. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي» بود، پس از آن جمله ميبايستي چنين دعا ميکرد که : «اللهم وال من آمن بأولويته وعاد من لم يؤمن بأولويته»، يعني خدايا هر کس را که به «اولي» بودن علي عليه السلام ايمان آورد دوست داشته باش و هر کس را که به «اولي» بودن او ايمان نميآورد دشمن داشته باش. به عبارت ديگر اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» نصب آن جناب به امامت و جانشيني پس از خود بود، در دعاي خود ميفرمود: خدايا هر کس را که از او اطاعت ميکند دوست داشته باش و هر کس را که از او اطاعت نميکند، دشمن بدار.
د. همانطور که پيش از اين هم ذکر نموديم، استنباط اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از اين جمله «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» وجوب دوستي و محبت نسبت به علي عليه السلام بود و اين خود قرينهاي است محکم و خدشهناپذير در اثبات اينکه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از بکار بردن واژة «مولا» معنايي جز دوست و ياور را اراده نکرده است.
ه. باز هم تاکيد ميکنيم که اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي به تصرف» باشد و با اين سخن بخواهد امامت علي عليه السلام را مطرح کند، خودش بهتر از همه ميداند که اينجا (غدير خم) که عدة محدودي از ياران او در کنارش هستند، جاي اين کار نيست و چنين امر مهم و سرنوشت سازي ميبايستي چند روز قبل از آن و در مراسم حج و در حضور بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان صورت ميگرفت، نه اکنون (و در غدير خم) که اکثر آن مسلمانان و بزرگان و سران قبايل عرب و بلاد مسلمين متفرق شده و راهي شهر و ديار خود شدهاند.
و. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از حديث غدير خم، نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از خود بود، بعد از واقعة غدير خم و در مدينه نيز حداقل يکبار به اين موضوع اشاره ميکرد و آن را مورد تاکيد قرار ميداد. اما حتي در آخرين سخنرانياش که يک هفته قبل از رحلت ايراد فرمود، کمترين اشارهاي به آن موضوع نکرد و همين نشان ميدهد که منظور آن حضرت از جملة «من کنت مولاه ...» مطرح کردن «اولويت» علي عليه السلام و نصب آن حضرت به امامت و جانشيني پس از خود نبوده است.
اکنون بهتر ميفهميم که در واقعة غدير خم، نه خداوند خطا کرده است، نه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و نه اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، بلکه در اينجا اين عالمان شيعه هستند که خطا کردهاند؛ زيرا با تفسير غلطي که از جملة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم کردهاند، بطور ناخواسته، خدا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و هزاران نفر از اصحاب بزرگ و با ايمان و وفادار پيامبر را خطا کار معرفي کردهاند. خطاي خداوند اين است که آية تبليغ را در مراسم حجة الوداع (که بيش از يک صد هزار مسلمان در آن حضور داشتند) نازل نکرد و بعد از اينکه اکثر اين مسلمانان براي بازگشت به شهر و ديار خود از پيامبر خداحافظي کرده و متفرق شده بودند تازه يادش افتاد که بايد فرمان نصب علي عليه السلام به امامت را صادر کند. اشتباه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هم اين بود که اولاً با صراحت سخن نگفت و ثانياً با بکار بردن واژة «مولا» به جاي «اولي» که خلاف قواعد زبان عرب است (و اگر هم نباشد کاملاً استثنايي است) بسياري از انسانهاي بيگناه را به اشتباه انداخت و ثالثاً بعد از واقعة غدير، گويا فراموش کرده بود که در اين روز، فقط عدة محدودي از ياران آن حضرت همراهش بودهاند و بسياري از مردم عربستان (حتي در مدينه) از اين واقعه خبر ندارند و ممکن است بعد از او در ميان امت، در مورد امامت و رهبري جامعة مسلمان، اختلاف و درگيري رخ دهد و به اسلام ضربه وارد شود و همين فراموشي مانع از آن شد که چنين مطلب مهمي را با نامه و يا بصورت شفاهي به اطلاع ساير مسلمانان و بزرگان عرب و سران قبايل برساند و يا حتي در آخرين سخنرانياش يادي از اين موضوع مهم بکند. اشتباه هزاران نفر از اصحاب پيامبر هم اين بود که از ميان آنها حتي يک نفر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را – آنگونه که شيعه ميفهمد – نفهميد. اما سوال اين است که آيا واقعاً خدا و پيامبر و اصحاب آن حضرت اشتباه کردهاند يا عالمان شيعه؟ قضاوت نهايي را به عهدة خوانندة انديشمند ميگذاريم.
بر گرفته از سايت نوار اسلام
------------------------------------------------
[1]- تفسير نمونه – ج 5 – ص 5.
[2]- همان ص 5.
[3]- همان – ص 5.
[4]- همان ص – 6.
[5]- همان – ص 7.
[6]- آموزش عقايد، ج 2، ص – 150-149.
[7]- خلاصة فوق را از کتاب «شاهراه اتحاد» با اندکي تلخيص و تصرف نقل کرديم.
[8] - براي تفصيل بيشتر موضوع غدير به: مسند امام احمد حديثهاي شماره: 906،915،1242،22461 و «البداية والنّهايه» از حافظ ابن كثير 5/ 233-240 و السيرة النبويه از ابن هشام 4/416 و كتاب «عقيدة امامت و حديث غدير» از مولانا محمود اشرف عثماني ديوبندي و کتاب «حديث غدير و ما اهل سنت» و کتاب «منهاج السنة النبوية» مراجعه شود. (مصحح)
[9] - اين سخنان همانطوري که مشاهده مي شود نوعي بر انگيختن عواطف مردم بوده و قيمت علمي ندارند، براي تفصيل بيشتر آب و هواي روز غدير به کتاب «آلفوس» تأليف عليرضا اميري مراجعه شود. (مصحح)
[10]- تفسير نمونه – ج 5- ص 12-8.