علامه دکتر موسي موسوي را بهتر بشناسيم

در اين مقاله می خوانیم: چرا بايد بيدار شد؟ چرا ما پيروان مذهب شيعه امامي، خود را مقيد به تبعيت از فقهاء مي دانيم؟ چرا فقهاء بر گردن ما طوق بندگي گذاشته اند؟ چرا برخي از پيروان مذهب شيعه، در حاليكه با رهبريت اين مذهب در ايران همدردي مي ورزند، به فكر همدردي با پيروان محنت زده اين مذهب در ايران نمي باشند؟ به چه دليل رهبريت مذهب تشيع در ايران با شيعيان داراي قوميتهاي ديگر قساوت مي ورزند. چرا نيروهاي بزرگ استعماري نظام مذهبي تشيع را تاييد مي كنند؟

معرفي نويسنده در چند سطر:

1-    او نوه امام الاكبر ((سيد ابو الحسن موسوي اصفهاني)) است و در نجف اشرف در سال 1930 متولد شده است. و دراسات تقليدي خود را در دانشگاه بزرگ نجف به پايان رسانيده و موفق به اخذ مدرك عالي در فقه اسلامي، ((اجتهاد )) گشته است.

2- موفق به دريافت دكترا در تشريع اسلامي از دانشگاه تهران در سال 1955 گشته است.

3- موفق به دريافت دكترا در فلسفه از دانشگاه پاريس ((سوربون)) در سال 1959 شده است.

4- بعنوان استاد اقتصاد اسلامي در دانشگاه تهران در بين سالهاي 62   – 1960 مشغول به تدريس بوده است.

5- به عنوان استاد فلسفه اسلامي در دانشگاه بغداد در فواصل سالهاي 78   – 1968 مشغول به تدريس بوده است.

6- در سال 1979 به بعد به عنوان رئيس مجلس اعلاي اسلامي در غرب آمريكا انتخاب شده است.

7- به عنوان استاد مهمان در دانشگاه ((هاله)) آلمان دموكراتيك، واستاد معار دانشگاه طرابلس ليبي در بين سالهاي 74 – 1973 مشغول بكار بوده است. و بعنوان استاد باحث در دانشگاه هاروارد آمريكا، در سالهاي 76 – 1975 و استاد منتخب در دانشگاه لوس آنجلس در سال 1978 مشغول به تدريس بوده است.

بسم الله الرحمن الرحيم

در اين مقاله:

1-  چرا بايد بيدار شد؟

2- چرا ما پيروان مذهب شيعه امامي، خود را مقيد به تبعيت از فقهاء مي دانيم؟

3- چرا فقهاء بر گردن ما طوق بندگي گذاشته اند؟

4- چرا برخي از پيروان مذهب شيعه، در حاليكه با رهبريت اين مذهب در ايران همدردي مي ورزند، به فكر همدردي با پيروان محنت زده اين مذهب در ايران نمي باشند؟

5- به چه دليل رهبريت مذهب تشيع در ايران با شيعيان داراي قوميتهاي ديگر قساوت مي ورزند.

6- چرا نيروهاي بزرگ استعماري نظام مذهبي تشيع را تاييد مي كنند؟

7- چرا برخي از دولتهاي منطقه كه با ارعاب و تهديد نظام مذهبي حاكم بر شيعيان ايران مواجه مي باشند، با مسئله ((تصحيح)) همگام نمي شوند؟

8- چرا جبهه شيعه مخالف نظام نمي تواند نظام مذهبي موجود تشيع را سرنگون كند؟

9- آيا بجز ((تصحيح)) راهي براي رهايي دادن شيعيان از محنتهاي گريبانگير ايشان وجود دارد؟

10. سختيها و اميدها

11-  حل چيست؟

12-  گامهايي در راه تصحيح

13-  پيام ((تصحيح))

اي شيعيان جهان بيدار شويد

 (سنوحي) طبيب مخصوص يكي از فراعنه مصر بنام (امفسيس) بود كه در قرن دهم قبل از ميلاد ميزيست او نگاشتن خاطرات خود را به زندگاني اين فرعون ومردمان مصر كه از استبداد امفسيس رنج ميبرده اند اختصاص داده است . دانشمندان باستان شناس آثار وي را در ضمن كتابهاي نوشته شده به زبان هيرو كليف كشف كرده اند و هم اكنون اين خاطرات كه با شيوه اي بسيار زيبا وكم نظير نوشته شده اند، به زبانهاي زنده جهان ترجمه گرديده و چندين بار به چاپ رسيده است. اين خاطرات امروزه در دسترس مردم قرار داشته وهر خواننده اي ميتواند آن را مطالعه كرده و از آن درسهاي عجيبي بگيرد.

(سنوحي) در قسمتي از خاطرات خود چنين مينويسد:

روزي مشغول قدم زدن در خيابانهاي مصر بودم كه در اين زمان (اخناتون) را كه مردي نيك صورت، شريف و ثروتمند بود در حاليكه در خون خود ميغلطيد و دست و پايش را قطع كرده وبيني وي را بريده بودند، نقش بر زمين ديدم. در بدن وي هيچ جاي سالمي كه از گزند زخم تيغ و يا ضربه هاي شلاق در امان مانده باشد يافت نميشد. و با مرگ فاصله چنداني نداشت. چون (اخناتون) را بدين حالت مشاهده نمودم، او را به مريضخانه حمل نموده و در راه نجات وي از مرگ از هيچ كوششي دريغ نكردم، تا اينكه وي پس از حدود دو ماه بهوش آمد و داستان غم انگيز و فاجعه بار خود را اين گونه برايم بيان نمود:

«فرعون (امفسيس) به من امر نمود كه از كليه زمينهايم به نفع وي چشم پوشي كرده و همچنين زنان، غلامان، وكليه دارائي خود اعم از طلا و نقره را به وي ببخشم. من امر او را استجابت نمودم اما به اين شرط كه وي از خانه اي كه در آن سكونت داشتم و همچنين يكدهم از دارائي طلا و نقره من در گذشته و آن را به خودم وا گذارد تا به كمك آن زندگي خود را بگذرانم. اين شرط من بر فرعون بسيار گران آمد در نتيجه او همه دارائي من را مصادره نموده و دستور داد مرا به آن روز كه ديدي بياندازند و بعد از آن مرا لخت در خيابان رها كردند، تا براي آنان كه با اوامر فرعون مخالفت ميورزند درس عبرتي باشم». روزها ميگذشت و اخناتون بيچاره در حاليكه با فقر و بينوائي دست و پنجه نرم ميكرد، به انتقام از فرعون ظالم، و لو بدست كسي ديگر اميد بسته بود.

بالاخره مرگ فرعون فرا رسيد. و من به صفت بزرگ اطباء در مراسم وفات وي شركت نمودم. كاهنان در سوگ در گذشت فرعون، اين راحل بزرگ، خطابه هاي وداع ميخواندند. و هنوز سخنانشان را بياد دارم كه ميگفتند: ((اي مردم مصر، آسمانها و زمين با فقدان قلبي بزرگ روبرو شد. قلبي كه به مصر و ساكنان آن اعم از انسان و حيوان و نبات و جماد عشق ميورزيد. او براي يتيمان پدر، براي فقرا دست كمك براي مردم برادر، و براي مصر مجد و عظمت بود. او عادلترين و مهربانترين خدايان بود، و بيش از ديگران مردم مصر را دوست ميداشت. امفسيس ما را ترك گفت تا به خدايان ديگر بپيوندد، و مردم را در تاريكي رها گذاشت. و باز سنوحي اينطور اضافه ميكند : و در آن زمانيكه به سخنان كاهنان و دروغهايشان گوش ميدادم، و براي مصر و مردمش كه در زير شلاقهاي فراعنه و كاهنان كمر خم كرده بودند خوشحال بودم، و در زمانيكه فوج فوج مردم، همان مردميكه هر كدام از آنان بصورتي درد تازيانه فرعون را چشيده بودند، گريه سر داده بودند، صداي زاري مردي را شنيدم كه مانند زنان فرزند مرده ناله سر داده بود، و صداي گريه و ناله اش از صداي زاري ديگران برتري گرفته بود و سخنان نامفهومي را زمزمه ميكرد عطش كنجكاوي خود را با دقيق شدن به چهره اش سيراب نمودم و در كمال ناباوري او را شناختم. وي همان اخناتون عاجز و عليل بود كه او را بر پشت الاغي بسته بودند تا به زمين نيفتد. بسوي او شتافتم تا شايد او را كمي آرام سازم، چون فكر ميكردم در نتيجه مرگ فرعون گريه خوشحالي سر داده است اما … اخناتون رشته خيالم را پنبه كرد چون تا چشمش به من افتاد به صداي بلند فرياد زد: ((اي سنوحي! هرگز فكر نميكردم كه امفسيس به اين اندازه عادل و بزرگ، و در حق مردم مهربان باشد، تا اينكه سخنان كاهنان را در مورد وي شنيدم. و اكنون اين منم كه ميگريم. چون در طول اين سالها كينه اين خداي بزرگ را بجاي عشق و اجلال وي در قلبم انبار كرده بودم. اي سنوحي! من چقدر گمراه بودم)).

سنوحي ميگويد: ((هنگامي كه اخناتون اين سخنان را با ايماني راسخ بر زبان ميراند من حيران به دست و پاي بريده و صورت در هم ريخته او نگاه ميكردم، و گويا او حيرت نگاههاي من را دريافته و فكر من را خوانده بود، چون باز فرياد سر داد كه: امفسيس حق داشت كه من را به اين روز بياندازد، چون سزاي كسي كه اوامر خداوند را اجابت نكند جز اين نيست. آري اين است سزاي كسي كه خداوند خالق خود را نافرماني كند. و چه سعادتي بالاتر از اين كه شخص سزاي اعمالش را مستقيما و بدست خود خداوند ببيند، و من از اين امر خوشحالم)).

امفسيس كه بود؟ او يكي از فراعنه بود كه بر مصر با آتش و آهن مدت ده سال حكمراني كرد. در زمان حكمرانيش به جنگي شكست خورده با كشور مجاور دست زد كه در آن يك پنجم از مردم مصر كشته شدند. مزارع را ويران كرده درختان را بريد و جوانان مصر را بجرم شكست در جنگ با بلاد ((نوبه)) كشتار و شكنجه نمود. او پايتخت را در يكشب همانگونه كه ((نرون)) ، ((روما)) پايتخت ((روم)) را به آتش كشيد، طعمه حريق كرد. و خلاصه اينكه دوران حكمراني امفسيس از بدترين دوران حكمراني فراعنه در تاريخ مصر به شمار ميرود. آنچه او پس از مرگ بر جاي گذاشت كشوري بود ويران و مردمي داغديده و رنج برده، اما با وجود همه اينها مردم به تاثير مرثيه خواني كاهنان و خطبه هايشان در سوگ وي گريه سر داده بودند و اخناتون بيچاره نيز يكي از اين مردم بود.

و در روز دوشنبه، هفتم سال 1989 تاريخ تكرار شد. مردم دنيا آنچه را كه سنوحي طبيب سه هزار سال پيش ديده بود، بار ديگر از طريق تلويزيونهاي خود مشاهده نمودند. مردم جهان شاهد 6 ميليون اخناتون بودند كه در تشييع جنازه ولي فقيه در تهران همراه با سر دادن گريه و زاري شركت كرده بودند.

تفاوتهائي كه در بين مشاهدات سنوحي در 3 هزار سال پيش و مشاهدات مردم همزمانمان در روز دوشنبه، هفتم سال 1989 بچشم ميخورد، از اين قرار بود:

1- تفاوت زماني و مكاني. 2- افزون بودن مشاركين در سوگواري تهران. 3- تشييع جنازه بسبب در گذشت بزرگ خدايان نبوده و بلكه بسبب فوت بزرگ فقهاء بود. 4- خطبه سرايان اين مراسم بجاي كاهنان، همه آيت الله بودند. 5- مدح و ثناها در خصوص خدايان نبوده و به آيت الله اختصاص داشت اما مضمون و محتواي اين مديحه سرائي همان بود. و مردمان غمگين گرد آمده در سوگواري همانند مردم مصر با بزرگترين فاجعه ها روبرو شده بودند، و اين گرد همائي به اوامر يكي از خدايان نبوده بلكه به اوامر آيت الله بود. امروز تا چه اندازه به ديروز، و امشب تا چه اندازه به ديشب شباهت دارد، اگر از اين تفاوتها چشم پوشيده شود.

براستي كه در عصر روشنائي و نور و تمدن اين همان مصيبت كبري است، كه گمراهي فكري در مجتمع ما شيعيان امامي به اين مرحله از انحطاط و پستي برسد . و اين همان علت اساسي است كه من را به نوشتن اين كتاب وادار نمود . و اينجا منم كه تصميم گرفته ام اين نداي خود را به گوش تمام مردم سرتاسر زمين برسانم. و اين ندا همان است كه آنرا در طول صفحات آتيه مطالعه ميكنيد.

در طي صفحات قبل دانستيم كه آمفسيس كه بود. و هم اكنون به معرفي فقيه راحل ميپردازيم. فقيه راحل مدت ده سال تمام بر جامعه تشيع ايران حكم راند و در حدود يكصد و پنجاه هزار نفر از مخالفانش را اعدام كرد. در حدود سه ميليون از مردم شيعه را از كشور فراري داد، كه هم اكنون در گوشه و كنار زمين پراكنده گرديده اند. و پنجاه ميليون شيعه اثني عشري را از انتخاب سرنوشت خود و آزادي سياسي و فكري و اجتماعي محروم گردانيد. جماعت تشيع ايران را تا حد بيسابقه اي گرفتار فقر و احتياج نمود. جنگي با مردمان شيعه و غير شيعه عراق براه انداخت كه هشت سال به طول انجاميد و در طي آن يك ميليون به قتل رسيدند. و در حالي مُرد كه يكصد هزار شيعي را در اسارت داشت و به آنان وعده آزاديشان را داده بود. و از خود وصيتي كينه توزانه بجاي گذاشت كه در نوع خود از لحاظ زشتي كلام و سوء تعبير بينظير است، و به اختلاف و تفرقه بين مسلمانان امر نمود. او جهان را ترك گفت و انبوه مردمان جنازه وي را در نهايت اندوه و با سر دادن گريه و زاري مشايعت نمودند. (در حاليكه بسياري از آنان كه در اين تشييع جنازه شركت داشته و فرياد و فغان سر داده بودند، از ظلم و زشت رفتاري صادره از سوي اين فقيه بي نصيب نبودند).

همانگونه كه اخناتون نصيب خود را از بلاهاي فرعوني چشيده بود. ما در صفحات آينده به نظم بندي مسائل پرداخته، و علتهاي اساسي اين انحطاط فكري را كه به بندگي كشيدن ما از سوي فقهاء و مجتهدان انجاميده و ما را در طول هزار و دويست سال با استبداد آنان روبرو ساخته بررسي خواهيم كرد. و اين در حالي است كه بسياري از ما نه تنها به سنگيني اين فاجعه پي نبرده، بلكه اصلا آن را احساس نيز نكرده ايم. بلكه اين استبداد و استعمار حاصله از حكمراني فقهاء و مجتهدين را ، همانند اخناتون لطف و هديه اي الهي ميپنداريم. و چون هدف از نوشتن اين مقاله دستيابي به نتيجه اي روشن است، پس ضروري دانستم كه افكار خود را بصورت منظم و رقم بندي شده به خوانندگان عرضه داشته و نتيجتا بتوانم در پايان اين مقاله به يك نتيجه گيري شامل و كلي دست يابم .

مدت چندين سال است كه من شيعيان را به روشنائي نور تصحيح، كه در كتابهاي خود (شيعه و تصحيح) و (عقيده شيعيان امامي در اصول و فروع دين در عهد ائمه و پس از آن) آن را عنوان نموده ام، به بيداري ميخوانم. و در طي اين دو كتاب اثبات نموده ام كه >> تصحيح << تنها راه نجات شيعه از حالت (اخناتوني) موجود ميباشد، كه بصورت خلاصه بازگشت به مذهب نقي و درخشاني كه امام صادق در سايه كتاب خدا و سنت پيامبرش، مسلك خود قرار داده بود را معني ميدهد. و هدف من از عنوان مسئله >>تصحيح << رهايي دادن شيعه از محنتهاي فكري، نفسي، سياسي، اقتصادي، و اجتماعي بوده است، كه تنها در سايه رهائي از انحرافات، بدعتها، پيچيدگيها، و خرافات و اراداتي، كه در طول تاريخ بدست برخي از رهبران مذهبي در عقائد پاك وناب ما رسوخ كرده است، ميتوان بدان دست يافت.

ما پيروان مذهب شيعه امامي در طول قرون متمادي بدست اين گروه كه ميبايست الگوي زيبا و پاك رهبريت باشند، به منجلاب همه گونه بلا و سختي و بيچارگي كشيده شده ايم.

براستي ميتوان گفت كه حال و روز شيعيان جهان فقط در صورتي بهبود ميبخشد كه حال و روز شيعيان ايران اصلاح يابد. چون مصيبتهاي شيعيان سر تا سر جهان با يكديگر ارتباطي زنجيره اي دارد، كه همه و همه از ركود و انقياد فكري طبقه موسوم به فقهاء و مجتهدين سر چشمه ميگيرد.

هميشه چنين ميپنداشتم كه مصيبت ما شيعيان امامي بعلت حكم و سياست حكمرانان نميباشد بلكه اين مصيبتها به دليل خضوع و سر فرود آوردن ما نسبت به بدعتهائي است كه در عقائد ما رسوخ كرده اند، و رجال فقه جهت تثبيت حكم و سيادت خويش از آن استفاده كرده اند، ولي از اينجا ميخواهم بصورت صريح مسائل آتيه را بيان كنم و اثبات كنم كه مصيبت ما شيعيان امامي از اكثريت، و نه از اقليت سر چشمه ميگيرد. چون به وضوح ميبينيم كه گروهها و احزاب داراي شعارهاي آزادي سياسي و وطنپرستانه پيروان و طرفداران زيادي كسب ميكنند و بسياري از مردم خواهان آزادي سياسي در زير پرچم اين احزاب و به طرفداري از آنان جمع ميشوند. و حال آنكه نداي آن رهبرانيكه بر ضد اوهام و خزعبلات و اساطير ايستادگي كرده و بر عليه استعمار عقيدتي كه بر پايه اين خزعبلات و بدعتها و گمراهيها بنا شده اند قد علم ميكنند را نه تنها كسي نميشنود، بلكه سردمداران اينگونه حركتها بيشتر از سوي مردمي كه بصورت فكري و رواني استعمار و استثمار شده اند اذيت و آزار ميشوند و نه رهبران اين مردم. يا بهتر بگويم، زمانيكه بقصد رهائي يافتن از سلطه استعمار سياسي از يك امت دعوت بعمل ميايد، همه افراد اين ملت لبيك گويان در زير لواي اين دعوت قرار ميگيرند تا آزادي و استقلال سياسي بر باد رفته خود را بار ديگر بدست آورند و حال آنكه اگر از همين امت بجهت رهائي يافتن از استعمار فكري و استبداد عقيدتي كه صدها بار از استبداد سياسي بدتر و دردناكتر است دعوت بعمل آيد، با معارضه شديد اكثريت مردمي مواجه ميشويم كه در مقابله با اين حركت جبهه گرفته، و دعوت مخلصانه اي كه صرفا براي آزاد سازي آنها از محنتي است كه بدست خود گرفتار آن شده اند، را رد كرده، به مبارزه با آن ميپردازند. پس صريحا سخن خود را عموما به شيعيان امامي، و خصوصا آن طبقه اي كه جنازه ولي فقيه را با گريه و فرياد و زاري مشايعت كردند، و هر كدام از آنها در سينه خود زخمي از خنجر آن فقيه داشتند، متوجه مي سازم.

(2)

من بايد به اين امر با وضوح كامل اشاره كنم كه براي نظامي كه بر پنجاه ميليون شيعه با آتش و آهن مدت ده سال است كه حكومت ميكند، كار آساني است كه در زمان احتياج به اين مردم و اقتضاي موقعيت، اين جمعيت ميليوني را به خيابانها بكشاند. چون زماني كه همه سرنوشت و همه مقدرات يك امت اعم از خورد و خوراك و حيات و مرگ آن بدست اين نظام باشد به راحتي ميتواند اين جمعيت عظيم را با فرياد و مشت گره كرده به صفهاي تظاهرات بكشاند.

ما در پنجاه سال گذشته شاهد تشييع جنازه هاي بزرگي بوده ايم، ديديم كه چگونه مردم مصر در تشييع جنازه جمال عبد الناصر با گريه و اشك شركت كردند. و ديديم كه چگونه همين مردم در غم درگذشت ام كلثوم، با جمعيتهاي ميليوني به خيابانها ريخته و جنازه وي را تشييع كردند. اما اين جمعيت، جنازه عبد الناصر را بخاطر احترام به وي، و جنازه ام كلثوم را بخاطر عشق به او مشايعت نمودند. حال بايد پرسيد كه مشايعت جنازه امام راحل توسط اين جمعيت براي چه بود؟

اين مسئله صحيح است كه براي نظام حاكم بر ايران خارج ساختن ميليونها نفر به خيابانها كار بسيار آساني بود، اما آنچه ما در اين مراسم مشاهده نموديم به نقشه و برنامه ريزي نظام حاكم نبود، بلكه اين خروج مردم به خيابانها از سوي خود اين جمعيت ميليوني معتقد و مومن به ولايت فقيه انجام گرفت، گر چه از دست اين ولايت فقيه زخمها خورده باشد.

اين امر بود كه مرا وادار ساخت شيعه را مخاطب قرار داده و اين جمله را فرياد بزنم كه: ((اي شيعيان جهان بيدار شويد)).

 

(3)

و هنگامي كه من شيعيان جهان را به بيداري ميخوانم بر خود لازم ميبينم كه بسياري از امور را روشن سازم تا شيعه جهان به عمق مصيبت خود كه بدست فقهاء در طول تاريخ بدان گرفتار شده است آشنائي يابد. پس ضروري ميبينم كه در اين بحث روش سقراط را دنبال كرده و سئوالاتي طرح نمايم، تا با جواب دادن به اين سئوالات روشنگر غرض خود بوده و حقائق را نمايان سازم.

(س) – چرا ما شيعيان امامي خود را ملزم به تبعيت از فقهاء در كليه شئون حيات خود ميدانيم ؟

(ج) – شيعيان امامي بدون هيچ دليل و برهاني در مقابل ادعاهاي فقهاء در مورد فرمانبرداري و اطاعت كور كورانه از ايشان كه آن را تقليد ناميدند، سر فرود آوردند. چنانكه فقهاءادعا كردند انجام فرائض ديني بدون پيروي فقيهي از فقهاء عاطل و باطل ميباش. و بعضي از آنان نيز اينچنين اضافه كردند كه اطاعت از فقهاء نه تنها در مورد مسائل شرعي بلكه بايد در مورد همه مسائل دين و دنيا باشد. و اينگونه بود كه بدعتي بنام >> ولايت فقيه << به ظهور رسيد. و شيعه بيچاره حتي يكبار نيز از خود سوال نكرد كه چرا در صورت پايبندي به كتاب خداوند و سنت رسول وي و فقه روشن امام صادق باز هم اعمال ما عاطل و باطل ميماند؟ و حتي يكبار از خود نپرسيد كه چرا نماز، روزه وحج ما در صورتيكه آن را همانند رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) و مسلمانان ديگر انجام مي دهيم باز هم باطل است؟ و از خود سوال نكرد كه چرا حتي در صورتيكه بجاي آنكسي كه خود را آيت الله (و يا كمتر و بيشتر ميخواند و در وجه تسميه اين القاب خداوند دليلي نفرستاده)، مرجع تقليد ما رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) و امام علي و امام صادق و پيروان آنها و صحابه حضرت رسول (صلي الله عليه وسلم) هستند، باز هم اعمال ما باطل است. ما شيعيان امامي هر آنچيزي كه فقهاء ادعا نمايند، حتي در صورت تعارض و مخالفت آن با كتاب خدا و سنت رسولش (صلي الله عليه وسلم) را قبول ميكنيم، بدون اينكه از آنان دليلي بخواهيم و آنان را به قضاوت و مقايسه با كتاب خداوند و سنت رسولش (صلي الله عليه وسلم) بخوانيم.

ما اين فقهاء را با چشمان بسته اطاعت كرديم وهر چيزي كه آنان اعم از قداست و تكبر و جبروت به خود نسبت دادند، كور كورانه پذيرفتيم، ظلمت وتاريكي  آنچنان چشمان ما را بسته بود كه نور و منطق و دليل را نفهميده، و به آنچه ايشان اظهار نمودند تسليم شديم.

رهبران مذهبي و فقهاء از بدو حكمراني بر ما، از سادگي ما شيعيان و عشق بيش از حدّ ما نسبت به اهل بيت حضرت رسول (صلي الله عليه وسلم) آنچنان سوء استفاده كرده و در مذهب پاك و بي غل و غش و نوراني ما بدعتها و پيچيدگيها و خرافات بوجود آوردند كه هر كدام از ما در يك مقطع زماني خاص به مصالح آنان خدمت كرده و در ضمن ما را قرباني اين دسيسه ها گردانيد. من از اين بدعتها و پيچيدگيها و خرافات در كتابهاي (شيعه و تصحيح) و (عقائد شيعه امامي) نام برده ام و نميخواهم آنها را تكرار كنم، اما بصورت مختصر بگويم كه هر كدام از اين بدعتهاي وارداتي در عقيده ما به نوبه خود در گذاشتن طوق بندگي به گردن ما و تحكم فقهاء بر زندگي و سرنوشت ما نقش اصلي و بسزائي را بازي كرده است كه در آخر اين مقاله رابطه نقش اين بدعتها و حكمراني فقهاء را بيان خواهم كرد. سادگي ما شيعيان به تنهائي نقش اصلي را بازي نميكند سوء استفاده فقهاء از عشق شيعه نسبت به اهل بيت حضرت رسول (صلي الله عليه وسلم) همراه با بدعتهائي كه آنان در عقيده ما بوجود آورده اند، از ما بازيچه اي ساخته است كه ما را مطيع دستورات فقهاء گردانده و از ما قربانياني ساخته است كه در ميادين جنگ و بلا از ما استفاده ميكنند. فقهاء به تنهائي مسئول انحراف شيعه از راه راست متمثل در فقه امام صادق نبوده اند، بلكه در اين پرواز از بالهاي ديگري نيز كمك گرفتند كه آنان روايت كنندگان حديث و تفسير كنندگان قرآن بوده اند. آنان انواع دروغ و بهتان را به ائمه ما نسبت دادند. و همگي اين روايات و تفسيرها، بدعتها و پيچيدگيها و خشكيهاي وارداتي توسط آنان را تاييد ميكنند.

و نتيجتا اين روايات و تفاسير قرآني مطابق ميل و هوس مفسران و خواسته هاي فقهاء، تبديل به وسيله اصلي استبداد و استعمار شيعه توسط فقهاء، و گذاشتن طوق بندگي بر گردن آنان در طول تاريخ ميگردد.

(س) –  چرا فقهاء بر گردن ما شيعيان طوق بندگي گذاشته اند؟

(ج) – فقهاء با علم به اينكه ما شيعيان امامي مردماني هستيم كه با هوا و هوسهاي آنان مخالفت نكرده و در مقابل ادعاها و اقوالشان از آنان دليل و برهان نميطلبيم، بر گردنمان طوق بندگي و بردگي گذاردند . فقهاء كاملا با طبع و حالتهاي نفساني ما در عهد تاريكي كه براي تسليم شدن در مقابل خواسته هاي ايشان آمادگي داشت، آشنائي داشتند. پس خود را به عنوان وصي و ولي بر ما تحميل كرده و بعنوان اتمام حجت از دو روايت كه آنان را به امام مهدي منسوب كردند نيز استفاده كردند كه روايت اول چنين ميگويد: (هر كسي از فقهاء كه نفس خود را مصون داشته، و از دين خود محافظت كرده و با هوا و هوس خود بجنگد و به امر مولاي خويش مطيع باشد، بر همه مردم اطاعت از وي واجب است). و روايت دوم نيز اينچنين بيان ميكند: (در مورد جريانات و حوادثي كه واقع ميشوند از راويان حديث ياري گرفته، و به آنها مراجعه كنيد).

اين دو روايت حتي در صورت صحت به معناي واجب بودن تقليد بدان صورت كه فقهاء اظهار ميدارند نيست هرگز به فقهاء اين حق را نميدهد كه شيعيان را به انجام كليه اعمال حق و باطلي كه آن را صحيح ميپندارند مجبور سازند. اين دو روايت هرگز به آنان حق ولايت را نميدهد و هرگز بدين معني نيست كه هر آنكه در مسئله اي فقهي راي آنان را نپذيرفت اعمالش عاطل و باطل خواهد شد. آنان از اين دو روايت – حتي اگر صدور آن از امام مهدي صحيح باشد – مفاهيم و مضاميني استخراج كرده اند كه با متن اين دو روايت تناقض كامل دارد و ليكن در زمانيكه سادگي بر عقول انساني حكمفرما گردد و اين عقول ساده، با دقت و ظرافت نقشه هاي طرح ريزان باهوش و زيرك روبرو شوند، آنزمان است كه اين عقلهاي ساده محكوم به تسليم در مقابل خواسته هاي ايشان ميگردند، عقيده من بر اين است كه فقيهان ما نه تنها قصد به بندگي كشيدن ما شيعيان، از لحاظ روحي و فكري را داشته اند، بلكه دو نقشه بزرگ و خطير ديگر را نيز در سر ميپرورانده اند.

نقشه اول آنان دستيابي به اموال شيعه بود كه زمينه را براي طرح دوم آنان يعني تسلط بر كرسي حكومت آماده ميكرد.

پس بدين وسيله فقهاء بدعتي بسيار بزرگ در عقيده شيعه وارد كرده و اين آيه كريمه را تفسير كردند:

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ…﴾. (انفال 41). تفسير آنان بر اين بود كه اين آيه در مورد سود كسب و كار نازل شده است، در حاليكه مفسرين و راويان حديث و فقهاء بر حق، اين عقيده را داشتند كه اين آيه در مورد غنائم جنگي نازل شده و هيچ ارتباطي به سود كسب و كار ندارد. سپس فتوائي صادر كرده و تسليم نمودن اين خمس به فقهاء را واجب نمودند، و اضافه نمودند كه اگر شيعه اين خمس كسب و كار را به فقهاء و مجتهدين نپردازند نماز، روزه، حج، و كليه اعمال آنها باطل ميگردد. و شيعيان بيچاره در مقابل اين فتوا كه خداوند هيچ دليلي در مورد آن نازل نكرده است، سر تسليم فرود آوردند. و ميبينيم كه شيعيان چگونه در طول تاريخ خمس سود كسب و كار خود را به فقهاء ميپردازند و هرگز حتي يكي از آنان نيز اين سئوال را نكرده است كه چگونه اين فقيهان فقط در نفع كسب و كار با آنان شريك گشته و در سرمايه و زحمات و مشكلات كار با آنان شراكتي ندارند؟ هرگز نپرسيدند كه چگونه شما در سود كسب با ما شريك ميشويد و با استناد به چه دليلي ما بايد رنج برده و كار كنيم و شما راحت بنشينيد و ثمره رنج و كوشش ما را بخوريد؟

شيعه در مقابل پرداخت اين ماليات ظالمانه بدون سئوال و دليل كمر خم نموده و فقهاء همانگونه كه شير شتر رام شده را ميدوشند، شير آنان را دوشيدند. اما فقهاء تنها به مشاركت در سود كسب و كار شيعيان اكتفا نكردند و ادعا كردند كه آنان نسبت به شيعه حكم ولي و وصي را داشته و اطاعت شيعه از آنان واجب است.

آنان اذعان نمودند كه هر كسي بر عليه آنها به مبارزه بپردازد، بر عليه خداوند به مبارزه برخاسته و هر كسي كه در مقابل آنان بايستد، در مقابل خداوند ايستاده است و قتل و قمح او واجب ميگردد. در نتيجه بسياري از شيعيان در مقابل اين فاجعه فكري تسليم شده و به اين سخنان ايمان آورده و آنان را قبول نمودند. و خود و فرزندان خود را قرباني مطامع اين دسته كه بدون دليل و سند ادعاي سلطه الهي ميكردند، نمودند. براستي كه آنچه را كه اين گروه ادعا ميكردند نه تنها با عقيده توحيد و شريعت الهي منافات دارد، بلكه با كليه مبادئ فكري و بديهيات اوليه نيز متناقض ميباشد. حقيقتا در عصري كه عقل انساني توانسته است به جنگ سياره نپتون برود كه چهار هزار ميليون مايل از كره زمين فاصله دارد، دچار بودن شيعه به اين مصيبت فكري و ايمان و جانبازي آنان در راه اين عقيده به تمسخري بيش نميماند.

در ابتداي اين مقاله آنچه را كه سنوحي در عهد تاريكي فرعون آمفسيس مشاهده نموده بود بيان كردم و آن را با اعمال ولايت فقيه در عصر نور و فضا مقايسه نمودم. اما به اين نكته كه امفسيس چگونه توانست بر مردم مصر حكمراني كند، و اينكه اصلا آمفسيس كه بود كه بر مردم مصر حكمراني كند اشاره اي نكردم. پس بگذاريد داستان آمفسيس را بيان كرده تا شايد جوابي براي سئوالات بوجود آمده پيدا كنم و شايد بتوانيم جواب اين سئوال را نيز داده باشيم كه چگونه شيعه در مقابل وليان فقيه تسليم شد و چگونه ولاة فقيه طوق بندگي و بردگي بر گردن شيعه گذاردند؟

آمفسيس در جوانيش كاهن كوچكي بود كه بر عمل دفن و موميائي اموات در مقابر عمومي نظارت داشت، و در مقابل اين عمل مزد اندكي دريافت ميكرد. وي پس از اندك زماني از فرصت استفاده كرده و ادعاي تملك مقابر را نمود و نتيجتا دستمزدش افزايش پيدا كرده و مردم ادعاي وي را مبني بر پرداخت ماليات جديد قبول كردند.

چيزي نگذشت كه وي ادعاي ولايت شهر را نمود و همان مردم در مقابل ادعاي وي بدون هيچ اعتراضي سر تسليم فرود آوردند. سپس او شروع به حكمراني بر مردم نموده و همه در مقابل اوامرش مطيع بودند. سپس ادعاي پادشاهي كرد و مردم با وي بر اين اساس بيعت نمودند. او هنگامي كه مشاهده نمود اراده اش بدون هيچگونه مقاومت و اعتراضي بر مردم تحميل ميشود ادعاي خدائي كرد و كاهنان نيز از او پشتيباني كردند، و شهادت دادند كه او خداوند آفريننده بندگان بوده، و قدرت انجام هر امري كه بخواهد را دارد. مردم نيز با مشاهده تاييد كاهنان به اين ادعا رضايت داده و با اطاعت كامل به وي سجده بردند. پس آمفسيس فرعون مصر شد و بر مردم با آتش و آهن حكم راند. در نتيجه، عهد وي خراب و دماري را شامل شد كه از قبل هيچ نظير و مشابهي نداشت.

مرد كوچكي از رجال دين شهر قم بر منبرها بالا رفته و مردم را در عزاداريها و مراسم ديني وعظ داده و ارشاد مينمود. او پس از چندي ادعاي فقيه بودن و اجتهاد نمود و كسي با وي مخالفت نكرد. سپس ادعاي مرجعيت و فقيه بودن نموده و هم قطاران ديني وي و كاهنان فقه شيعه بر اين امر شهادت دادند. و مردم در مقابل گفته هاي وي رام شده و به عنوان فقيه مجتهد با وي بيعت نمودند. پس از آن ادعاي ولايت بر مردم و سلطه خداوندي را نموده و بزرگ كاهنان فقه و مجتهدين شيعه بر اين امر شهادت دادند. در نتيجه تعداد كثيري از شيعه ايران مطيع فرمان او گشته و او سمت حاكميت به امر خداوند را بدست آورد، و بر شيعه مدت ده سال با آتش و آهن حكمراني كرد، و هر كسي كه به سلطه الهي وي اعتراف نكرد را به ميادين اعدام و تيرباران فرستاد.

اين مقايسه بسيار ساده حقيقت واحدي را بر ما روشن ميسازد كه: ادعاهاي باطل هر چند كه بزرگ، مردود، و مسخره باشند، در صورتيكه از طرف تبليغگران حاكم تاييد شوند، براحتي مورد قبول عقول ساده جمعيت قرار ميگيرند. سازمان تبليغات عصر فراعنه را كاهنان تشكيل ميدادند. و در عصر ما اين تبليغات را رجال دين و واعظان هيئت حاكم و بال پرهاي منتشر آنان در دنياي تشيع، يعني كوچك مردان دين و مجلات و نشريات و كتب بر عهده دارند.

اينگونه كه پيداست سايه سنگين اين ادعاهاي باطل همچنان سرزمين شيعه را فرا گرفته است. و اينچنين است كه مشاهده ميكنيم، باطل به حق تبديل گرديده، و حق به عنوان باطل معرفي ميگردد …… بالاخره اين ولي فقيه درگذشت و در پشت سر خود آنچنان خرابي و دماري را بر جاي گذاشت كه هرگز قابل اصلاح نيست. او در عهد حياتش از افرادي كه سلطه مملكت را در دست گرفته بودند كمك ميگرفت كه در حقيقت ايادي وي بودند كه امر و نهي ميكردند. و هر شقاوت و جنايتي كه در مجتمع شيعه در مدت حكم او پديدار گشت بدست اين افراد انجام گرفت. و پس از مرگ وي همين خلفاي او حكم را در دست گرفته و همانگونه كه جانشينان اسكندر پس از مرگش ايران را بين خود قسمت كردند، ايران شيعه را در ميان خود تقسيم نمودند.

پس ميبينيم كه نفوذ شعبده و باطل به مرحله بسيار خطرناكي رسيده است. گروهي كه بايد آنان را همانند مجرمان جنگي محاكمه نموده و بخاطر زشت ترين جنايات در طول ده سال، از صحنه وجود پاك شوند، زمام امور را بار ديگر در دست گرفته و اعلام ميدارند كه آنان بر راه امام راحل قدم بر ميدارند.

بر گرفته از سایت مهتدون