مختصري از زندگي آيت الله العظمي برقعي رحمه الله عليه

شخصیتهای بزرگ و حقیقی که با علم و دانش و عقل و منطق از خرافات روی گردانیده و راه حق را انتخاب کرده اند آقایان سعی می‌کنند که آنها را در تاریکی مطلق نگه دارند! و هیچ گونه اثری از آنان بدست مردم نرسد!. اما این واقعیت است که این شخصیت‌های بزرگواری که از تشیع به مذهب اهل سنت روی آورده‌اند نه تنها عالمند بلکه مانند سایر اهل سنت همواره داعی وحدت حقیقی بوده و هستند...

زندگی‌نامة برقعی از زبان خود ایشان

حمد و سپاس خدايي را كه به اين ناچيز تميز درك حق و باطل داد و ما را به سوي خود راهنمايي كرد. الحمدلله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله، إلهي أنت دللتني عليك ولو لا أنت لم أدر ما أنت و درود نامعدود بر رسول محمود محمد مصطفى‌ص وأصحابه وأتباعه الذين اتبعوه بإحسان إلى يوم لقائه.

و بعد. عده‌اي از دوستان و همفكران اصرار كردند كه اين حقير فقير سيد ابوالفضل ابن الرضا برقعي، شرح احوال و تاريخ زندگي خود را به رشته‌ي تحرير در آورم و عقايد خود را نيز ضمن ذكر احوال خود بنگارم تا مفتريان نتوانند پس از موتم تهمتي جعل نمايند. زيرا كسي كه با عقايد خرافي مقدس نمايان مبارزه كرده دشمن بسيار دارد، دشمناني كه چون كسي را مخالف عقايد خود بدانند، از هر گونه تكفير و تفسيق و تهمت دريغ ندارند و بلكه اين كارها را ثواب و مشروع مي‌دانند!! و البته در كتب حديث نيز براي اين كار احاديثي جعل و ضبط شده است كه اگر فردي كم اطلاع آن روايات را ديده باشد مي پندارد كه آنها صحيح اند!.

به هر حال اين ذره ي بي مقدار خود را قابل نمي‌دانم كه تاريخ زندگاني داشته باشم، ولي براي اجابت اصرار دوستان لازم دانستم كه درخواستشان را رد نكنم، و بخشي از زندگاني ام را به اختصار برايشان بنگارم، گرچه گوشه هايي از آن را در بعضي از تأليفاتم به اشاره ذكر نموده ام و به لحاظ اهميت آنها ناگزير در اينجا نيز بعضي از آن مطالب را تكرار مي‌كنم.

نسب شریف برقعی

بدانكه نويسنده از اهل قم و پدرانم تا سي نسل در قم بوده اند و جد اعلايم كه در قم وارد شده و توقف كرده موسي مبرقع فرزند امام محمد تقي فرزند حضرت علي بن موسي الرضا ؛ مي‌باشد كه اكنون قبر او در قم معروف و مشهور است، و سلسه نسبم چون به موسي مبرقع مي‌رسد ما را برقعي مي‌گويند، و چون به حضرت رضا مي‌رسد رضوي و يا ابن الرضا مي‌خوانند و از همين جهت است كه شناسنامه‌ي خود را «ابن الرضا» گرفته‌ام.

سلسلة نسب و شجره نامه ام، چنانكه در كتب انساب و مشجرات(شجره نامه) ذكر شده و در يكي از تأليفاتم موسوم به «تراجم الرجال» نيز در باب الف نوشته‌ام، چنين است:

أبوالفضل بن حسن بن أحمد بن رضي الدين بن مير يحيي بن مير ميران بن أميران الأول ابن مير صفي الدين بن مير أبوالقاسم بن مير يحيي بن السيد محسن الرضوي الرئيس بمشهدالرضا من أعلام زمانه بن رضي الدين بن فخر الدين علي بن رضي الدين حسين پادشاه بن أبي‌القاسم علي بن أبي علي محمد بن أحمد بن محمد الأعرج ابن أحمد بن موسی المبرقع، ابن الإمام محمد الجواد. رضي الله عن آبائي وعني وغفرالله لي ولهم.

والدم سيد حسن، اعتنايي به دنيا نداشت و فقير و تهي دست و از زاهدترين مردم بود و در سنين پيري و در حال ضعف و ناتواني حتي در فصل زمستان و در هواي يخ بندان، كار مي‌كرد. ولي خوش حالت و شاد و شب زنده دار و اهل عبادت و بسيار افتاده حال و سخاوتمند و متواضع بود.

و أما جد اول يعني والد والدم، سيد احمد مجتهدي بود مبارز و بي ريا و از شاگردان ميرزاي شيرازي صاحب فتواي تحريم تنباكو، و مورد توجه وي بود و چنانكه در «تراجم الرجال» نيز آورده ام:

وي پس از ارتقاء به درجه ي اجتهاد از سامراء به قم مراجعت كرد و مرجع امور دين و حل و فسخ و قضاوت شرعي محل بود و اثاث البيت او مانند سلمان و زندگي او ساده مانند ابوذر بود و درهم و ديناري از مردم توقع نداشت.

تحصيلات ابتدايي

به هر حال چون پدرم فاقد مال دنيا بود، در تعليم و تربيت ما استطاعتي نداشت، بلكه به بركت كوشش و جوشش مادرم كه مرا به مكتب مي‌فرستاد و هر طور بود ماهي يك ريال به عنوان شهريه براي معلم مي‌فرستاد، درس خواندم.

مادرم «سكينه سلطان» زني عابده، زاهده و قانعه بود كه پدرش حاج شيخ غلامرضا قمي صاحب كتاب رياض الحسيني است و مرحوم حاج شيخ غلامحسين واعظ و حاج شيخ علي محرر برادران مادرم مي‌باشند و كتاب «فائدة المماة» را شيخ غلامحسين نوشته است. به هر حال مادرم زني بود بسيار مدبره كه فرزندانش را به توفيق  إلهي از قحطي نجات داد. و در سال قحطي يعني در جنگ بين الملل اول كه ارتش روسيه وارد ايران شد، اين بنده پنج ساله بودم.

هنگام كودكي و رفتن به مكتب مورد توجه معلم نبودم، بلكه به واسطه‌ي گوش دادن به درس اطفال ديگر، كم كم، خواندن و نوشتن را فرا گرفتم. و در مكاتب قديمه چنين نبود كه يك معلم براي تمام شاگردان در يك اتاق درس بگويد بلكه هر كدام از اطفال درس اختصاصي داشتند.

نويسنده چون شهريه مرتب نمي‌دادم درس خصوصي نداشتم، فقط در پرتو درس اطفال ديگر توانستم پيش بروم و حتي دفتر و كاغذ مرتبي نداشتم بلكه از كاغذهاي دكان بقالي و عطاري كه يك طرف آن سفيد بود استفاده مي‌كردم!.

 

 ولي در عين حال بايد شكر كنم كه كلاسهاي جديد با برنامه‌هاي خشك و پرخرج به وجود نيامده بود. زيرا با اين برنامه‌هاي جديد هر طفلي بايد چندين دفتر و چندين كتاب داشته باشد تا او را به كلاس راه بدهند، اما همچو مني كه حتي يك قلم و يك دفتر در سال نمي‌توانستم تهيه كنم چگونه مي‌توانستم دانش بياموزم.

تحصيلات حوزوي

پس از تكميل درس فارسي و قرآن در همان ايام بود كه عالمي به نام حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي كه از علماي مورد توجه شيعيان بود و در اراك اقامت داشت، بنا به دعوت اهل قم در اين شهر اقامت كرد و براي طلاب علوم ديني حوزه‌اي تشكيل داد.

نويسنده كه ده سال يا 12 سال داشتم تصميم گرفتم در دروس طلاب شركت كنم، و به مدرسه‌ي رضويه كه در بازار كهنه‌ي قم واقع است، رفتم تا حجره‌اي تهيه كنم و در آنجا به تحصيل علوم ديني بپردازم.

سيدي بنام سيد محمد صحاف كه پسر خاله‌ي مادرم بود در آن مدرسه توليت و تصدي داشت و در امور مدرسه نظارت مي‌كرد، اما چون كوچک بودم حجره اي به من ندادند لذا ايوان مانندي كه يك متر در يك متر و در گوشه‌ي دالان مدرسه واقع بود و خادم مدرسه جاروب و سطل خود را در آنجا مي‌گذاشت به من واگذار شد.

خادم لطف كرده دري شكسته بر آن نصب كرد من هم از خانه‌ي مادر گليمي آوردم و فرش كردم و مشغول تحصيل شدم و شب و روز در همان حجره‌ي محقر و كوچک بودم كه مرا از سرما و گرما حفظ نمي‌كرد زيرا آن در شكاف و خلل بسيار داشت.

به هر حال مدتي قريب به دو سال در آن حجره‌ي محقر بودم و گاهي شاگردي علاف و گاهي شاگردي تاجري را پذيرفته و بودجه‌ي مختصري براي ادامه‌ي تحصيل فراهم مي‌كردم. و از طرف پدر و يا خويشاوندان و يا اهل قم هيچگونه كمك و يا تشويقي به كسب علم برايم نبود.

تا اينكه تصريف و نحو يعني دو كتاب مغني و جامي را خواندم و براي امتحان به نزد حاج شيخ عبدالكريم حائري و بعضي از علماي ديني ديگر كه طلاب در محضر ايشان براي امتحان شركت مي‌كردند، رفتم و به خوبي از عهده‌ي امتحان برآمدم.

بنا شد شهريه‌ي مختصري كه ماهي پنج ريال باشد به من بدهند، ولي ماهي پنج ريال براي مخارج ضروري من كافي نبود، لذا چند نفر را واسطه كردم تا با حاج شيخ عبدالكريم صحبت كردند و قرار شد ماهي هشت ريال برايم مقرر شود. تصميم گرفتم به آن هشت ريال قناعت كنم و به تحصيل ادامه دهم.

و براي اينكه بتوانم با همين شهريه زندگي را بگذرانم ماهي چهار ريال به نانوايي مي‌دادم كه روزي يك قرص و نيم نان جو به من بدهد، چون نان جو قرصي يك دهم ريال قيمت داشت.

بنابر اين، هر روزي سه شاهي براي مصرف نان مقرر داشتم كه در ماه مي‌شد چهار ريال و نيم. و دو ريال ديگر را براي خورش مي‌دادم و يك من برگه زرد آلوي خشك خريداري كردم و در كيسه‌اي در گوشه‌ي حجره ام گذاشتم كه روزي يك سير آن را در آب بريزم و با آب زردآلو و نان جو شكم خود را سير گردانم و يك ريال و نيم ديگر از آن هشت ريال را كه باقي مي‌ماند براي مخارج حمام مي‌گذاشتم كه ماهي چهار مرتبه حمام بروم كه هر مرتبه هفت شاهي لازم بود و مجموعا يك ريال و نيم مي‌شد.

بدين منوال مدتي به تحصيل ادامه دادم تا به درس خارج رسيدم و فقه و اصول را فرا گرفتم و در ضمن تحصيل، براي طلابي كه مقدمات مي‌خواندند تدريس مي‌كردم و كم كم در رديف مدرسين حوزه‌ي علميه قرار گرفتم و بدون داشتن كتاب‌هاي لازم و از حفظ، فقه و اصول و صرف و نحو و منطق را درس مي‌گفتم.