الحمد لله والصلاة والسلام على رسوله ومصطفاه وآله وصحبه ومن اتبع هداه
داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم بیش از ده سال پیش اتفاق افتاده و من آن را منتشر نکردم تا اینکه از آن اطمینان پیدا کنم.
مصدر اصلی من در این داستان برادر سنی ماست و اما برادر شیعه ی مهتدی با دینش از کشور گریخت و موفق به دیدار با او نشدم.
این داستان در واقع پند و اندرزی است برای داعیان به سوی الله و اینکه تنها الله است که هدایت می کند و وظیفه ی ما فقط رساندن است.
فمن يرد الله يهديه يشرح صدره للإسلام".
این داستان با ورود برادر سنیمان به یکی از وزارتخانه های کشور شروع شد. کاری که با شيعيان سر و كار اشت و از بخت او کاری رودررو با این شیعه ی متعصب ( الان هدایت شده) .
برادر سنی هر وقت وارد دفتر کار می شد پیش سلام بود اما شیعه ی متعصب جواب او را نمی داد و تنها به نگاه کردن به ریش و لباس کوتاه او اکتفا می کرد و این وضعیت سه سال به طول انجامیدإ نه سلامی و نه کلامی.
ناگهان یک روز شیعه ی متعصب از برادر سنی درخواست کرد که با او به بحث و مناظره بپردازد.
سنی به او جواب داد: من از همان اول هم می دانستم تو چه جور آدمی هستی و من هیچ حرفی با شیعه ی متعصب ندارم مگر تعدادی نوار سخنرانی از شیخ احسان الهی ظهیر رحمه الله که هفت یا هشت عدد می شود و اگر دوست داری آنها را به تو می دهم تا گوش دهی.
شیعه پاسخ داد: اشکالی ندارد
سنی نیز روز بعد نوار اول را به او داد. و روز دوم که آمد ، نوار را پس آورده و با اشتیاق نوار دوم را طلب کرد تا اینکه بدین ترتیب تمامی نوار ها را گوش کرد.
به سنی گفت: آیا چیز دیگری هم داری ؟ سنی گفت: تعدادی کتاب دارم. همچنین کتابهای شیخ احسان رحمه الله نیز هست. و او یکی یکی آنها را خواند.
یک روز صبح برادر سنی ما مثل همیشه وارد دفتر کار خود شد و ناگهان شیعه با فصیح ترین کلام به او گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
برادر سنی ما از کار شیعه غافلگیر شده بود و قبل از اینکه چیزی از او بپرسد ، شیعه به او گفت: تمام کسانی که تو دفتر هستند – که همه شیعه بودند- را صدا کن و از برادر سنی خواست که آب میوه بیاورد. برادر سنی ما خیلی خوشحال شد زیرا احساس می کرد که چه اتفاقی افتاده و سریع رفت و آب میوه خرید و بعد از توزیع آب میوه ها برادر هدایت شده ی ما برخواست و به همه گفت: حق آمد و با دستش به برادر سنی اشاره می کرد و باطل نابود شد و به شیعه ها اشاره می کرد و همانا باطل نابود شدنی است. شیعیان مات و مبهوت شدند و هاج و واج به او نگاه می کردند زیرا این مرد شخص ضعیف الدینی نبود؛ بلکه از متعصب ترینشان بود.
برادر هدایت شده ما به این موضع آشکار بین همکارانش اکتفا نکرده و به حسینیه شهرشان رفته و میکروفون برداشته و درمیان مردم فریاد زده بود که مذهبتان باطل است ، باطل ، باطل.
و سفر عذاب شروع شد. همسرش را از او گرفتند و اهل روستا ماشینش را از بین برده و جلوی خانه اش کثافت ریختند؛ شیشه های خانه اش را شکستند و هر کاری که برای اذیتش می توانستند، انجام دادند.
حتی زمانی که از روستا خارج شده و به منطقه ی اهل سنت رفت ، او را به حال خود رها نکرده و به آزار و اذیتش ادامه دادند و وقت کار هم از آنها در امان نبود تا اینکه اهل خیر به کمک او شتافتند و کاری را خارج از بحرین برای او با همکاری برادر سنی پیدا کردند .
الحدلله همسرش نیز هدایت شد و به نزد او بازگشت و او اکنون چنانچه پیداست در خوبی به سر می برد و الله سزاوار حمد و ستایش است؛ پروردگار آسمانها و زمین.
عبرتهایی که به این داستان اضافه می کنم:
اینکه این شخص شیعه زمانی که آنچه را که شیخ احسان الهی ظهیر رحمه الله نوشته و گفته را خوانده و شیده بود ، مشاهده کرد که محتوی این کتابها و نوارها عبارت اند از آراء علمای بزرگ شیعه امثال کلینی و مجلسی و دیگران ، کسانی که بالاترین درجات را نزد شیعه به دست آورده اند و آراء اهل سنت به ندرت در این گفته ها بیان شده بود.
و اینجا غافلگیری رخ داد و آن دروغ و نیزنگ علمایش نسبت به او بود. پس راهی جز حرکت به سوی حق نیافت و آن پیروی از کتاب و سنت نبوی که در واقع اصول مذهب اهل بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم از اول تا آخرشان می باشند ، بود.
کتابهای شیخ احسان رحمه الله اکنون در کتابخانه ها و در همه جا وجود دارد ولی شیعه نتوانست کاری جز کشتن این مرد به بهانه ی فساد در زمین بکند. همیشه یادم هست زمانی که دانشجو بودم شیعیان بعد از به شهادت رسیدنش چقدر شادمان شده و حلوا پخش کردند.
آنها از رد بر او عاجز شده بوند زیرا تمامی چیزهایی که با امامت داری کامل بیان کرده بود در کتابهایشان موجود بود پس کاری به جز ریختن خون او نتوانستند بکنند
و قبلا نیز تعدادی از علمای شیعه نزد شیخ احسان رفته و او خواسته بودند که از کارهایش دست بردارد و بین مسلمانان وحدت ایجاد کند اما شیخ به آنها پاسخ داده بود:
نظر شما چیست اگر تمامی این کتاب ها را بسوزانم اما به یک شرط؟
پس آنها از این پیروزی بزرگ بسیار شاد گشته و چکها و خزانه ی مملو از مال دولت ایران برای صدور انقلاب و خمس را آماده کرده و گفتند: هر شرطی می خواهی بگذار
شیخ رحمه الله گفت: پس شما نیز تمامی مراجعی که من در کتابهایم به آنها مراجعه کرده ام را بسوزانید.
و آنها مبهوت شده بودند زیر اگر به شرط او عمل می کردند کتابی برایشان باقی نمی ماند پس هیچ راهی جز کشتن و ریختن خونش پیدا نکرده بودند .
و کلام آخر با شیعیان: چرا زمانی که کتاب های دروغ و نیزنگ مانند کتاب مراجعات یا کتاب های تیجانی نوشته می شوند از شادمانی پایکوبی می کنید و تمامی مطالبش را چشم بسته بدون هیچ تحقیق و مراجعه ای قبول می کنید؟
گویی شما فقط به دنبال پیروزی هستید؟
چرا این همه وهم و غفلت؟
اگر هدف شما این است که هدایت شوید و دیگران را هدایت کنید باید به دنبال حق بروید اگر چه با هوای نفستان مخالف باشد.
فقط کافی است پشت جلد کتاب را بخوانید، روایاتی دروغین! احادیثی که به امام بخاری رحمه الله نسبت داده شده در حالی که اصلا در بخاری وجود ندارد!
و اینجا جای رد این کتاب ها نیست چرا که کتاب هایی که در رد این ها نوشته شده اند الحمدلله در اینترنت وجود دارند.
این مطالب به هیچ وجه در کتب اهل سنت وجود ندارد از زمان شیخ الإسلام ابن تیمیه گرفته تا کتابهای معاصر و من این ها را چشم بسته نمی گویم بلکه واقعیتی است که تجربه شده.
از الله می خواهم سینه های ما را گشاده بفرماید و ما را به راه راست هداست کند.