ستايش خداوندى راكه بروردگار جهانيان است وسلام ودرود بى بايان بر بيامبرگرامی اسلام صلى الله عليه وسلم و بر خاندان و اصحاب او وبركسانى كه تا روز قيامت ازاو بيروى مى كنند.
اما بعد:
همراه بيامبر صلى الله عليه وسلم در غار (ابوبكر) بهترين شخص بعد از انبياء صلوة الله عليهم بوده است.
ابوبكر از بهترين اصحاب بيامبر صلى الله عليه وسلم بشما رمى رود. زيرا كه خداوند او را براى يارى بيامبرش اختيار كرد و او رضى الله عنه بعد از همه ى بيامبران بهترين كسى است كه قدم بر روى اين كره خاكى قدم كذاشته است. و ابو بكر هميشه همراه و ياور بيامبر صلى الله عليه وسلم بوده است. و اوست كه خداوند او را از بالاى آسمانها صديق نام كذارى كرده است.
طبرانى با سندش روايت مى كند: از حكيم بن سعد مى كويد: شنيدم از على رضى الله عنه كه بخدا قسم ياد مى كرد و مى كفت : بدرستى كه اسم ابوبكر يعنى صديق خداوند از آسمانها نازل كرده است.
در ضمن همه ى رجال اين سند ثقه هستند.
خداوند در سوره توبه آيه 40 مي فرمايد: اگر بيامبر خدا محمد صلى الله عليه وسلم را يارى نكنيد خداوند او را يارى مى كند همانطور كه قبلا در سخت ترين شرايط او را يارى كرده است. هنكامى كه كافران او را از مكه بيرون كردند وخواستند او را بكشند آنها به غار رفتند يعنى بيامبر صلى الله عليه وسلم وابوبكر رضى الله عنه در غار بودند ابوبكر بريشان وناراحت كه شايد كافران به بيامبر آسيبى برسانند بيامبر به او كفت ناراحت واندوهكين مباش وغم مخور بى كمان خداوند با ماست .بس خداوند آرامش خود را براو نازل كرد واو را با سباهانى يارى كرد كه شما آنها را نمى ديديد. وسخن كافران رابايين تر وكوجك وخوار قرارداد وسخن خدا را برتر وبالا قرار داد. بدرستى كه خداوند توانا وبا حكمت است.
برداشتهايى ك هاز اين آيه مباركه مى شود:
1-دومين شخص در اسلام (بعد از بيامبر صلى الله عليه وسلم )
عما بن ياسر رضى الله عنه مى كويد: ابوبكر اولين كسى از مردهاست كه ايمان آورده است.
كفت: رسول خدا صلى الله عليه وسلم راديدم كه همراه او نبود مكر بنج برده , و دو زن و ابو بكر رضى الله عنهم اجمعين.
اين روايت در صحيح بخارى به شماره 3660 آمده است.
2-دومين شخص در صفات خوب (بعد از بيامبر صلى الله عليه وسلم )
بيامبر صلى الله عليه وسلم قبل از بعثت بصفتهاى بسنديدة وخوب بسيار زيادى معروف بوده است. از اين جمله صفتها حديثى كه عايشه رضي الله عنها روايت مى كند .وقتى وحى بر بيامبر نازل شد واو بيش خديجه رضى الله عنها رفت و او را با خبر ساخت وكفت :من نسبت به جان خود احساس خطر مى كنم بس خديجه رضي الله عنها به او كفت خداوند هيج وقت تو را خوار وذليل ونابود نمى كند. جونكه تو صله ى خويشاوندات را بجاى مى آورى, ودرسخنهايت دروغ نمى كويى وبه نياز مندان كمك مى كنى ,واز مهمانان بذيرايى وبه آنها احترام مى كذارى و در راه حق مشلكلات را تحمل مى كنى .
اين حديث در صحيح بخارى بشماره 3 ومسلم 160 آمده است.
صفات أبوبكر رضى الله عنه :
وهمجنين عايشه رضي الله عنها روايت مى كند : از زمانى كه بخاطر دارم بدر ومادرم ,مسلمان بودند. وهر روز صبح وشب رسول الله صلى الله عليه وسلم نزد ما مى آمد هنكامى كه مسلمانان مورد آزمايش قرار كرفتند ابوبكر براى هجرت به حبشه بيرون رفت تا به منطقه اى به اسم برك الغماد رسيد ,ودر آنجا با ابن دغنه كه رئيس قبيله ى قاره بود ملاقات كرد. او كفت اى ابوبكر كجا مى روى؟ ابوبكر كفت قومم مرا بيرون كرده اند ,مى خواهم بر روى زمين سياحت كنم وبرودكارم را عبادت بكنم ابن دغنه به كفت : اى ابوبكر افرادى مثل تو بيرون نمى روند و نه كسى آنها را بيرون مى كنند. زيرا تو به داد نيازمندان مى رسى ,وبا خيشاوندانت صله ى ارحام دارى ,ومسؤليت مى بذيرى ,مهمان نوازى مى كنى ودر مشكلات بهم ردم يارى مى رسانى , من به تو بناه مى دهم . بركرد و در شهر خودت بروردكارت راع بادت بكن.
بنابراين صفات ابوبكر مثل صفات بيامبر اكرم است بس بهمين خاطر ابوبكرشخص است كه بعد از بيامبر به اين صفتها موصوف است.
اين حديث در صحيح بخارى به شماره ى 3905 آمده است.
3-ابوبكردومى شخصى در دعوت بسوى دين خدا ودفاع از آن است (بعد از بيامبر)
از عبد الله بن عمرو بن العاص رضى الله عنهما: كفت: رسول خدا صلى الله عليه وسلم در كنار كعبه نماز مى خواند كه عقبه بن ابى معيط آمد ودو شانه ى بيامبر را كرفت و جادر خود را دور كردن بيامبر كرد و فشار داد تابيامبر را خفه بكند دراين هنكام ابوبكر آمد ودو شانه عقبه را كرفت و او را از جان بيامبر دور كرد وكفت : آشماها مى خواهى شخصى را بكشى مى كويد خدا بروردكار من است و براى شما نشانه هاى لآشكارى آورده است.
اين حديث در صحيح بخاري3678و4815 ومسلم 3289آمده است.
در حديثى بالا در باره ى صفت ابوبكر كفتيم كه ابن دغنه براي ابو بكر كفت افرادى مانند تو نه بيرون مي روند و نه كسي آنها را بيرون مي كند. زيرا تو به داد نيازمندان مي رسي، با خويشاوندانت، صلة رحم داري، مسئوليت مي پذيري، مهمان نوازي مي كني و در مشكلات، به مردم، ياري ميرساني. من تو را پناه مي دهم. برگرد و پرودگارات را در شهر خود، عبادت كن. اينجا بود كه ابوبكر برگشت و ابن دغنه نيز او را همراهي كرد. شب هنگام، ابن دغنه به اشراف قريش سر زد وبه آنان گفت: افرادي مانند ابوبكر، نه بيرون مي روند ونه كسي آنان را بيرون مي كند. آيا مردي را كه به فقرا كمك مي نمايد، صله رحم دارد، مسئوليت پذير است، مهمان نواز است و در مشكلات، به داد مردم مي رسد، بيرون مي كنيد؟ قريش، پناه دادن ابن دغنه را پذيرفتند و به او گفتند: به ابوبكر بگو تا پرودگارش را در خانة خود، عبادت كند، همانجا نماز بخواند و هر چه ميخواهد، آنجا تلاوت كند. و اين كارهايش را علني، انجام ندهد و به ما اذيت و آزار نرساند. زيرا ميترسيم كه زنان و كودكان ما را به فتنه اندازد. ابن دغنه اين سخنان را به اطلاع ابوبكر رساند. ابوبكر نيز مدتي را اينگونه در خانة خود به عبادت پرودگارش گذراند. او علني نماز نمي خواند و فقط در خانه اش، قرآن، تلاوت مي كرد. پس از مدتي، تصميم گرفت و در حيات خانه اش، مسجدي ساخت. در همان مسجد، نماز مي خواند و قران، تلاوت مي كرد. درنتيجه، زنان و فرزندان مشركين به آنجا هجوم مي آوردند.
و چون ابوبكر، بسيار گريه مي كرد و هنگام تلاوت قرآن، نمي توانست خود را كنترل كند و اشك اش جاري مي شد، آنان از ديدن او تعجب مي كردند و به او مي نگريستند. اين كار، باعث وحشت سران مشرك قريش شد. كسي را بسوي ابن دغنه فرستادند. او آمد. آنها گفتند: ما ابوبكر را بخاطر تو پناه داديم تا پرودگار خود را در خانه اش عبادت كند. او از اين حد، تجاوز كرد و در حيات خانه اش، مسجدي ساخت و نماز و تلاوت اش را علني كرد. ميترسيم كه زنان و فرزندان ما را به فتنه اندازد. او را از اين كار، باز بدار. اگر دوست دارد كه به عبادت پرودگار خود در خانه اش اكتفا كند، مي تواند. ولي اگر مي خواهد علني، عبادت كند، از او بخواه تا از پناهندگي ات بيرون آيد. زيرا ما دوست نداريم كه با تو پيمان شكني كنيم. و از سوي ديگر، كارهاي علني ابوبكر را نيز تحمل نمي كنيم.
عايشه رضي الله عنهما مي گويد: ابن دغنه نزد ابوبكر آمد و گفت: تو مي داني كه من با تو چه پيماني بسته ام. يا به همان پيمانت، اكتفا كن و يا از پناهندگي ام، بيرون بيا. زيرا دوست ندارم اين سخن به گوش عرب برسد كه من در مورد مردي، پيمان بستم و آنرا شكستند. ابوبكرt گفت: از پناهندگي ات بيرون مي آيم و راضي به پناه خدا مي شوم.
بدرستى كه ابوبكر رضى الله عنه براى دعوت مردم بدين خداوند از هيج كسى بيم وهراسى نداشت . وحتى با خواندن قرآن مشركان تحث تأثير او قرار مى كرفتند. و وقتى ابن دغنه بيش او آمد وكفت بناهى ك هبه من داده بودى او را به تو بر مى كردانم ,بناه خداوند برايم كافى است ونياز به بناه دادن هيج كسى ندارم.
4-دومين شخص در راه هجرت به سوى مدينه (بعد از بيامبر صلى الله عليه وسلم ).
وقتى بيامبر صلى الله عليه وسلم دستور هجرت بسوى مدينه صادر كرد.
آنگاه، تعدادي از مسلمانان بسوي مدينه هجرت كردند و ابوبكر نيز خود را براي هجرت به مدينه، آماده ساخت. رسول الله صلى الله عليه وسلم به او گفت: «كمي صبر كن. اميدوارم به من نيز اجازة هجرت بدهند». ابوبكر گفت: پدرم فدايت باد. آيا چنين اميدي وجود دارد؟ فرمود: «بلي». پس ابوبكر رضى الله عنه بخاطر اينكه رسول خدا صلى الله عليه وسلم را همراهي كند، از هجرت خودداري نمود. و دو شتر را بمدت چهار ماه با برگ درخت مغيلان، تغذيه كرد.
روزي، هنگام ظهر در خانة پدرم؛ ابوبكر؛ نشسته بوديم كه شخصي به اوگفت:اين، رسول خدا صلى الله عليه وسلم است كه سر و رويش را پوشانده است و بر خلاف عادت گذشته، در اين ساعت، آمده است. ابوبكر گفت: پدر و مادرم، فدايش باد. سوگند به خدا، كار مهمي او را در اين ساعت به اينجا آورده است.
بهرحال، رسول الله صلى الله عليه وسلم آمد و اجازة ورود خواست. به او اجازه دادند. وارد خانه شد و به ابوبكر گفت: «اطرافيانت را بيرون كن». ابوبكر گفت: اي رسول خدا! پدرم فدايت باد. اينها، اهل تو هستند. آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: «به من اجازة خروج (هجرت) رسيده است». گفت: اي رسول خدا! پدرم فدايت باد. آيا مي توانم همراه تو باشم؟ آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: «بلي». گفت: اي رسول خدا! پدرم فدايت باد. يكي از اين دو شتر را بردار. رسول اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «فقط آنرا در قبال پول، برمي دارم».
واين كفته ى خداوند درباره آنها نازل شده (بيامبر صلى الله عليه وسلم وابوبكر رضي الله عنه): خداوند در سوره توبه آيه 40 مي فرمايد: اكر بيامبر خدا محمد صلى الله عليه وسلم را يارى نكنيد خداوند او را يارى مى كند همانطور كه قبلا در سخت ترين شرايط او را يارى كرده است. هنكامى كه كافران او را از مكه بيرون كردند وخواستند او را بكشند آنها به غار رفتند يعنى بيامبر صلى الله عليه وسلم وابوبكر رضى الله عنه در غار بودند ابوبكر بريشان وناراحت كه شايد كافران به بيامبر آسيبى برسانند بيامبر به او كفت ناراحت واندوهكين مباش وغم مخور بى كمان خداوند با ماست .بس خداوند آرامش خود را براو نازل كرد واو را با سباهانى يارى كرد كه شما آنها را نمى ديديد. وسخن كافران رابايين تر وكوجك وخوار قرارداد وسخن خدا را برتر وبالا قرار داد. بدرستى كه خداوند توانا وبا حكمت است.
بيامبر مى كويد خداوند همراه ماست .ودرغار غير از بيامبر صلى الله عليه وسلم وابوبكر كسى ديكرى نيست بساين همراهى خداوند ك هاز شما حمايت مى كنم وشما را يارى مى دهم وتأييد.
فائده ى مهم سخن خداوند است كه مى كويد (إن الله معنا) الله سبحانه وتعالى اين سخن را فقط براى بيامبران خود كفته است وديكر براى هيج كسى نكفته مكر ابو بكر رضي الله عنه وآنهم بخاطر فضيلت ابوبكر ومكانت او نزد خداوند كه اين همراهى خاصه شامل حال او شده است.
در اين اثنا، سهيل بن عمرو از راه رسيد. رسول اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «كار شما آسان شد». سهيل بن عمرو گفت: چيزي بياوريد تا بين ما و شما عهد نامه اي بنويسم. رسول اكرم صلى الله عليه وسلم كاتبي (علي رضى الله عنه) را خواست و گفت: «بنويس بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم». سهيل گفت: بخدا سوگند، نمي دانم كه رحمان چيست؟ بنويس: «باسمك اللّهم» همانطور كه در گذشته مي نوشتي. مسلمانان گفتند: سوگند به خدا كه چيزي جز «بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم»، نمي نويسيم. نبي اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «بنويس: باسمك اللّهم». سپس افزود: «اين، پيماني است كه محمد، رسول خدا بسته است» سهيل گفت: سوگند به خدا، اگر مي دانستيم كه تو رسول خدا هستي، تو را از زيارت خانة خدا منع نميكرديم و با تو نمي جنگيديم. لكن بنويس: محمد بن عبد الله. نبي اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «بخدا سوگند كه من، پيامبر خدا هستم اگر چه شما مرا تكذيب مي كنيد. بنويس: محمد بن عبد الله». راوي مي گويد: رسول اكرم صلى الله عليه وسلم بدين جهت، جملة فوق را به زبان آورد كه قبلاً فرموده بود: «بخدا سوگند، هر كاري كه باعث حفظ ارزشهاي الهي گردد و آنها آنرا از من درخواست كنند، با آن، موافقت خواهم كرد».
رسول اكرم صلى الله عليه وسلم افزود: «بشرط اينكه راه را براي ما باز بگذاريد تا خانة خدا را طواف كنيم». سهيل گفت: بخدا سوگند، نخواهيم گذاشت كه عرب بگويد ما تسليم زور شديم. ولي ميتوانيد سال آينده براي طواف بياييد. وكاتب هم، چنين نوشت. سهيل گفت: شرط ديگر اين است كه اگر شخصي از ما نزد تو آمد، اگر چه بر دين تو باشد، او را به ما بر گرداني. مسلمانان گفتند: سبحان الله، چگونه شخصي را كه مسلمانان است و نزد ما آمده است، به مشركين، باز گردانيم؟!
در اين ميان، ابوجندل فرزند سُهيل بن عمرو كه از بخش سفلاي مكه خارج شده بود و در ميان غُل و زنجير، دست و پا مي زد، خود را به مسلمانان رسانيد. سهيل با ديدن او گفت: اين، اولين شرطي است كه بايد به آن، عمل كني و او را به من باز گرداني. نبي اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «هنوز عهد و پيمان، بسته نشده است». سهيل گفت: بخدا سوگند، در اين صورت، هرگز در هيچ زمينه اي با تو صلح نخواهم كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم گفت: «از اين يك نفر، بخاطر من بگذر». گفت: هرگز از او نمي گذرم. آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: «بلي، چنين كن». ولي سهيل گفت: چنين نخواهم كرد.
مكرز گفت: از او بخاطر تو گذشتيم. ابوجندل گفت: اي مسلمانان! چگونه مرا به مشركين باز مي گردانيد در حالي كه من مسلمانم و نزد شما آمده ام؟!
و او كه بشدت بخاطر خدا شكنجه شده بود، افزود: مگر وضعيت مرا نمي بينيد؟
عمر بن خطاب رضى الله عنه مي گويد: نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم رفتم و عرض كردم: مگر تو نبي بر حق خدا نيستي؟ فرمود: «بلي». گفتم: مگر نه اين است كه ما حقيم و دشمن، باطل؟ فرمود: «بلي». گفتم: پس چرا در اين صورت، ذلت در دين را بپذيريم؟ آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: «من، رسول خدا هستم. از او (خدا) نافرماني نخواهم كرد و او مرا ياري خواهد نمود». گفتم: مگر به ما نفرموده بودي كه به كعبه مي رويم و آنرا طواف مي كنيم؟ فرمود: «بلي، ولي آيا گفته بودم كه امسال مي رويم»؟ گفتم: خير. فرمود: «تو به كعبه خواهي رفت و آنرا طواف خواهي كرد».
عمر رضى الله عنه مي گويد: نزد ابوبكر رضى الله عنه رفتم و گفتم: مگر او (محمد) رسول بر حق خدا نيست؟ ابوبكر گفت: بلي.گفتم: مگر نه اينكه ما برحق و دشمن، بر باطل است؟ گفت: بلي. گفتم: پس چرا در اين صورت، ذلت در دين را بپذيريم؟ ابوبكر گفت: اي مرد! او، پيامبر خداست و از دستورات خدا، سر پيچي نمي كند وخدا او را ياري خواهد كرد. ركاب او را محكم بگير. سوگند به خدا كه او برحق است. گفتم: مگر به ما نگفته بود كه به خانه كعبه مي رويم و آنرا طواف مي كنيم؟
گفت: بلي. ولي آيا به تو گفته بود كه امسال به كعبه مي روي؟ گفتم: خير. گفت: تو به كعبه خواهي رفت و آنرا طواف خواهي كرد.
بس ببين اى برادر بزكوار خداوند بر من وشما رحمت بكند كه جطور حرفهاى ابو بكر براى عمر مثل تمام حرفهاى رسول خدا صلى الله عليه وسلم بود ولكن ابوبكر زيادتر كفت: به راه وروش بيامبر صلى الله عليه وسلم جنك بزن . در حالى كه ابوبكر در آن مجلسى رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى عمر توضيح مى داد حضور نداشت.وهمجنين دلالت بر ايمان ويقين او نسبت به سخن هاى رسول خدا صلى الله عليه وسلم كه همه ى آنها حق وهيج شكى در آن نيست.
6-دومى درمتابعت بيامبرصلى الله عليه وسلم (يعنى بعد از بيامبرصلى الله عليه وسلم).
ابوبكر رضى الله عنه هيج بيامبر را ترك نمى كرد وهميشه همراه در همه جا ودر همه حال همراه بيامبر صلى الله عليه وسلم بود.
ابن عباس رضي الله عنهما مي گويد: در ميان گروهي ايستاده بودم كه براي عمر بن خطاب رضى الله عنه دعا مي كردند در حالي كه جنازة او بر تخت اش گذاشته شده بود. ناگهان، مردي از پشت سر، آرنجش را بر شانه ام گذاشت و مي گفت: خداوند، تو (عمر) را رحمت كند. آرزو مي كردم كه خدا تو را در كنار دو دوست ات، قرار دهد. زيرا بسيار مي شنيدم كه رسول الله صلى الله عليه وسلم مي فرمود: «با ابوبكر و عمر بودم. من و ابوبكر و عمر، فلان كار را انجام داديم. من و ابوبكر و عمر رفتيم». لذا آرزو مي كردم كه خداوند تو را در كنار آنها قرار دهد.
ابن عباس رضياللهعنهما ميگويد: چهره ام را بر گرداندم. ديدم كه او علي بن ابي طالب رضى الله عنه است.
اين حديث در صحيح بخارى به شماره 3677ومسلم 2389آمده است.
فوائد اين حديث : اين است كه على رضى الله عنه مى كويد بسيار زياد از بيامبر مى شنيدم كه مى كفت : همراه ابوبكر و عمر بودم ,من و ابوبكر وعمر اين كار را انجام داده ايم , من وابوبكر وعمر به آنجا رفتيم بس از اين كفته هاى على رضى الله عنه معلوم مى شود كه آنها (ابوبكر وعمر )مقدم تر وجلوتر بودند.
وهمجنين اين را مى رساند كه اكر عمر با على دشمنى داشت آيا دعاى رحمت ومغفرت درحق عمر مى كرد. نه هركز جنين كارى نمى كرد. وبخاطى كه عمر را دوست داشت آرزو مى كرد كه در كنار بيامبر وابوبكر دفن بشود .رضى الله عنهم وارضاه اجمعين.
از ابوموسي اشعري رضى الله عنه روايت است كه او در خانه اش وضو گرفت. سپس بيرون رفت و با خود گفت: رسول خدا صلى الله عليه وسلم را ترك نمي كنم و امروز را با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جوياي پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم شد. به او گفتند: بيرون شد و به اين طرف رفت. ابوموسي رضى الله عنه مي گويد: دنبال اش به راه افتادم و به جستجوي او پرداختم تا اينكه وارد باغ اريس شد. من كنار دروازة آن كه از شاخه هاي درخت خرما ساخته شده بود، نشستم تا وقتيكه رسول خدا صلى الله عليه وسلم قضاي حاجت كرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بسوي او رفتم و ديدم بر لبة چاه اريس نشسته و ساقهايش را برهنه نموده و داخل چاه، آويزان كرده است. به ايشان، سلام دادم و برگشتم و كنار دروازه نشستم و با خود گفتم: امروز دربان پيامبر خدا صلى الله عليه وسلم مي شوم. سپس، ابوبكر آمد و در را فشار داد. گفتم: كيستي؟ گفت: ابوبكر. گفتم: صبر كن. آنگاه، نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم رفتم و گفتم: اي رسول خدا! او ابوبكر است و اجازة ورود مي خواهد. فرمود: «بگو وارد شود و به او بشارت بهشت بده». پس به سوي ابوبكر رفتم و به او گفتم: وارد شو و رسول الله صلى الله عليه وسلم تو را به بهشت، بشارت داد. ابوبكر وارد شد و بر لبة چاه، سمت راست رسول خدا صلى الله عليه وسلم نشست و مانند آنحضرت صلى الله عليه وسلم پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه ساخت. سپس بر گشتم وسرجايم نشستم. و چون برادرم را گذاشته بودم كه وضو بگيرد و به من ملحق شود، با خود گفتم: اگر خداوند به او (يعني برادرم) ارادة خير داشته باشد، او را مي آورد. ناگهان، ديدم كه شخصي دروازه را تكان مي دهد. پرسيدم: كيستي؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر كن. آنگاه نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم رفتم و به ايشان سلام دادم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازة ورود مي خواهد. فرمود: «بگو وارد شود و به او بشارت بهشت بده». پس آمدم و گفتم: وارد شو و رسول خدا صلى الله عليه وسلم به تو بشارت بهشت داد». او هم وارد شد و بر لبة چاه، سمت چپ پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم نشست و پاهايش را در چاه، آويزان كرد. من بر گشتم و سر جايم نشستم و دوباره با خود گفتم: اگر خداوند به فلاني ارادة خير داشته باشد، او را مي آورد. فردي ديگر آمد و دروازه را تكان داد. گفتم: كيستي؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر كن. پس نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم آمدم و او را با خبر ساختم. فرمود: «بگو وارد شود و به او به خاطر مصيبتي كه گرفتارش مي شود، بشارت بهشت بده». نزدش آمدم و به او گفتم: وارد شو و رسول الله صلى الله عليه وسلم تو را به خاطر مصيبتي كه به آن گرفتار مي شوي، بشارت بهشت داد. او نيز وارد شد و ديد كه لبة چاه، پر شده است. لذا آن طرف چاه و روبري رسول خدا صلى الله عليه وسلم نشست.
7-از نظر كفار هم ابوبكر رضى الله عنه دومين شخص بحساب مى آمد (بعد از بيامبر صلى الله عليه وسلم ).
در جنك آحد وقتى شايعه شد كه رسول خدا كشته شده است وبه محض شنيدن اين خبر جنك متوقف شد وكسى كه اين خبر را شايعه كرده بود شخصى به اسم ابن قميئه نام داشت.
ودر اين هنكام دو كروه جنك جويان از همديكر جدا شدند ,وكروه مشركان جمع شدن دكه به طرف مكه بركردند ,ابوسفيان كه فرمانده ى لشكر مشركان بود خواست از درستى اين خبر مطمئن شود بر بالاى كوه رفت وبا صداى بلند فرياد زد آيا محمد در ميان شما است .كسى جواب نداد, بعد از آن صدا زد آيا ابن ابوقحافه (ابوبكر) در ميان شما است كسى جواب نداد . وبعد صدا زد آيا ابن الخطاب (عمر) درميان شما است كسى جواب نداد. بس اينها براى شما كافى بودند. دراين هنكام عمر نتوانست خودش را كنترل بكند با صداى بلند فرياد زد اى دشمن خدا اينهايى كه صدا زدى همه زنده هستند.بس ابوسفيان فهميد كه اينها زنده هستند وكفت بخدا قسم كه عمر بيش من از ابن قميئه راستكوتر است .
بس بر اين دلالت مى كند بعد از بيامبر صلى الله عليه وسلم نزد كفار ابوبكر مهم بوده است .بس به همين خاطر ابوسفيان بعد از بيامبر از ابوبكر سؤال كرفت.
8-دومين شخصى بود كه بيامبر صلى الله عليه وسلم او رادست داشت.
بدرستى ابوبكر رضى الله عنه كسى بود بيامبر صلى الله عليه وسلم او را از همه بشتر دوست داشت .
ترمذي در سنن خود از انس بن مالك روايت مى كند.كفت :از رسول خدا برسيده شد؟ محبوبترين انسان نزد شما جه كسى است؟ كفت عايشه. دوباره برسيده شد؟ از مردان جه كسى محبوبتر است؟ كفت: بدرش(ابوبكر). بخارى به بشماره حديث3662
وديكر مسئله اى كه بزركى مقام ابوبكر نزد بيامبر صلى الله عليه وسلم مشخص مى كند.خلافى كه بين در ابوبكر وعمر رضى الله عنهما افتاد :ابو درداء ميگويد: نزد نبي اكرم صلى الله عليه وسلم نشسته بودم كه ابوبكر tآمد در حالي كه گوشة لباسش را گرفته و به اندازه اي بالا زده بود كه زانويش، ديده مي شد. نبي اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «دوست شما، خود را دچار مشكلي كرده است». ابوبكر سلام كرد و گفت: بين من و پسر خطاب بگو مگو پيش آمد. او را خشمگين كردم. سپس پشيمان شدم و از او خواستم تا مرا ببخشد. ولي او نبخشيد. بدينجهت، خدمت شما رسيدم. رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: «اي ابوبكر! خداوند تو را ببخشد». و اين جمله را سه بار تكرار كرد. سر انجام، عمر نيز پشيمان شد و به خانة ابوبكر رفت و پرسيد: ابوبكر اينجاست؟ گفتند: خير. آنگاه، نزد نبي اكرم صلى الله عليه وسلم آمد و سلام كرد. با ديدن او، چهرة پيامبر خدا صلى الله عليه وسلم داشت دگرگون مي شد. ابوبكر ترسيد (كه مبادا رسول خدا صلى الله عليه وسلم به او چيزي بگويد) لذا دو زانو نشست و گفت: يا رسول الله! سوگند به خدا كه من كوتاهي كردهام. و اين جمله را دو بار، تكرار كرد. نبي اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود: «همانا خداوند مرا به سوي شما مبعوث كرد. شما مرا تكذيب كرديد و ابوبكر مرا تصديق كرد و با جان ومالش، مرا همراهي نمود. آيا دوستم را برايم مي گذاريد»؟ و اين جمله را دو بار تكرار نمود. بعد از آن، هيچ كس ابوبكر را اذيت نكرد.
اين حديث دربخارى بشماره3661 آمده است.
بنابراين از حديثهاى بالا مشخص مى شود كه دوستى بيامبر صلى الله عليه وسلم نسبت به ابوبكر دوستى و محبت خاص بوده ك هبا ديكر اصحاب فرق داشته است.
به همين دليل عمر رضى الله عنه مى كويد: اكر كردن مرا باش مشير بزنند براى من بهتر است تا اينكه امام كروهى بشوم كه ابوبكر در ميان آنها است.