آقاي برقعي بفرماييد بالا، نگاه كردم ديدم واعظ معروف آقاي فلسفي است، سوار شدم، پس از سلام و احوالپرسي، ايشان گفت: آقاي برقعي كجاييد، چه ميكنيد؟ خبري از شما نيست؟ گفتم: جناب فلسفي به سبب عقايدم تقريبا خانه نشين شده ام و اگر ميدانستيد كه عقايدم چيست، شايد مرا سوار نميكرديد، گفت مگر شما چه ميگوييد؟ گفتم: من ميگويم روضه خواني حرام است، كمك به روضه خواني حرام است پول دادن براي آن حرام است، گفت: چرا؟ گفتم چون روضه خوانها آنچه را كه ميگويند اكثرا ضد قرآن است و در واقع با پيامبر و ائمه دشمني ميكنند. آقاي فلسفي گفت: حتي من! و پرسيد: آيا منبر هم حرام است؟ گفتم: آري حرام است، گفت: چرا؟ براي تفهيم مطلب به او، گفتم آقاي فلسفي يادتان هست در دهه عاشورا در بازار به منبر رفته بودي؟ گفت: آري، گفتم من يكي از همان روزها كه از بازار رد ميشدم صداي شما را شناختم و ايستادم كه سخنان شما را بشنوم و شنيدم كه ميگفتي امام در شكم مادرش همه چيز را ميداند، گفت: بله، اين موضوع در روايات ما ذكر شده (مقصود فلسفي رواياتي بود كه دلالت دارد بر علم امام قبل از تولد، از جمله رواياتي كه ميگويند امام در شكم مادر از طريق ستونهاي نور كه در مقابل اوست همه چيز را ميبيند!) گفتم ولي اين مطلب اولا ضد قرآن است كه ميفرمايد: «والله أخرجكم من بطون أمهاتكم لا تعلمون شيئا = خداوند شما را در حالي كه هيچ چيز نميدانستيد، از شكم مادرانتان خارج ساخت». ثانيا شما در آخر همان منبر گريز به صحراي كربلا زدي و گفتي هنگاميكه امام حسين (ع) به طرف كوفه ميآمد، حر جلوي او را گرفت و مانع شد كه امام به كوفه برسد، امام ناگزير راه ديگري را در پيش گرفت و "حر" نيز آنها را دنبال ميكرد تا اينكه به جايي رسيدند كه اسب امام (ع) قدم از قدم بر نداشت و هر چه امام ركاب زد و كوشيد و نهيب زد و هي كرد، مركبش حركت نكرد، امام ماند متحير كه چرا اسب حركتي نميكند، در آنجا عربي را يافت، امام او را صدا زد و از او پرسيد: نام اين زمين چيست؟ عرب جواب داد: غاضريه (قاذريه)، امام حسين(ع) سؤال كرد: ديگر چه اسميدارد؟ عرب گفت: شاطيء الفرات، امام پرسيد: ديگر چه اسميدارد؟ گفت: نينوا، امام پرسيد: ديگر چه اسميدارد؟ گفت: كربلا، امام حسين(ع) فرمود: هان، من از جدم شنيده بودم كه ميفرمود: خوابگاه شما كربلاست. سپس به فلسفي گفتم: آقاي فلسفي اين اماميكه شما در ابتداي منبر ميگفتي در شكم مادر همه چيز را ميداند و قرآن ميخواند، چطور به اينجا كه رسيد اول اسبش فهميد و آن سرزمين را شناخت و بعدا امام (ع)، تازه آنهم پس از پرسيدن از يك نفر عرب بياباني، محل را شناخت؟! جناب فلسفي اين چه امامياست كه شما ساخته ايد كه نعوذ بالله اسبش پيش از او مطلع ميشود؟! آيا اين است حب ائمه؟ آيا اينست معارف اسلام؟ چرا در مورد روايات بيشتر دقت و تأمل نميكنيد؟
آري، اين جناب فلسفي است كه بهترين واعظ ايشانست، حال، خواننده خود وضع ساير اهل منبر را بفهمد[1].
[1] - سوانح الأيام ص83- ص86