و با هر كتابي كه مينوشتم عده اي از دكانداران اهل باطل با من دشمن ميشدند، كتاب عقل و دين را نوشتم كه رد بر اهل فلسفه و فيلسوف مآبان دور از قرآن بود، و عقايدي كه در فلسفه مطابق قرآن نيست، بيان كردم، ولي آخوندهاي يوناني مآب را خوش نيامد. و چون عقايد باطله شيخيه را نوشتم، شيخيه با من دشمن شدند، و چون كتاب شعر و موسيقي را نوشتم و مفاسد اكثر شعرها را بيان كردم شعرا و مداحان به دشمني من پرداختند، و چون كتاب احكام القرآن را نوشتم آخوندهاي خرافي را با خود دشمن كردم. من خيال نميكردم تمام آخوندهاي مذهب خودمان دكاندار خرافات و غالبا به فكر خرسواري باشند. اين اواخر فهميدم كه تمام آخوندها دين و مذهب را بيشتر براي تأمين معاش ميخواهند و آنقدر كه به فكر دنيا و تأمين معاش خود هستند به فكر دين خدا و روشن كردن مردم نيستند، و لذا بسياري از آقا زادگانشان بي دين در ميآيند، چون در زندگي كنار پدر فهميده اند كه پدرشان دين و يا مذهب تصنعي دارد و براي جذب مريد، حافظ مذهب شده است و اگر كسب پدر را رها كنند به دين و مذهب بي اعتنا ميشوند، و اگر به همان كسب پدر پردازند دين و مذهب را دكان خود قرار ميدهند. عوام نيز در هر مذهب و ديني معتقد و متعصب به سخنان و عقايد پيشواي خويش اند و ابدا حاضر نيستد در باره يك مسئله به جدّ انديشه كنند، و هرگز احتمال بطلان در عقايد پيشواي خود نميدهند و اين درد بزرگي است و لذا نجات دادن اهل هر مذهبي، از خرافات و عقايد باطله، بسيار مشكل است و محتاج از خود گذشتگي است[1].
[1] - سوانح الأيام ص66-ص67