تابستان يكي از همين سالها براي توقف ايام تابستان عازم مشهد شدم، در آنجا نيز عده اي از اهالي مشهد براي تدريس و اقامه نماز جماعت مرا دعوت كردند. نويسنده عرض كردم در مشهد امام جماعت بسيار است و مكاني خالي نيست و من جايي براي اين كار ندارم، گفتند صحن عتيق را فرش مي‌كنيم شبها تشريف بياوريد، قبول كردم.

رفتند صحن را با زيلو و كرباس فرش كردند، اول مغرب رفتيم نماز، شب دوم صحن پر شد و محتاج به پنج تكبيرگو شد! همان روزها طلاب آمدند و تقاضا كردند درسي شروع كنم، من هم در مدرسه‌ي ميرزا جعفر درسي شروع كردم، طلابي كه به درس ما مي‌آمدند اظهار كردند كه درس شما به مراتب از درس ساير مراجع بهتر است، و اگر شما در مشهد بمانيد و تدريس را ادامه دهيد، مرجع تقليد خواهيد شد[1].


[1] - سوانح الأيام ص63-ص64 فارسي