علل تنفر مردم از روحانيت

در آن زمان بسياري از روحانيان، فاسد الأخلاق و فاسد العقيده و فاسد الأعمال بودند و مردم را از خود متنفر كرده بودند. و دو نفرشان در يك قريه با هم نمي‌ساختند و غالبا بر سر يك سفره آبروي يكديگر را مي‌ريختند. حكايت طنز آميزي هست كه تا حدودي وضع افراد عمامه به سر را در همان ايام كه خلع لباس مي‌شدند نشان مي‌دهد.

 مي‌گويند: دو نفر آخوند مي‌روند قريه اي براي تبليغ دين، و به منزل كدخدا وارد مي‌شوند، كدخدا هر دو را اكرام مي‌كند، چون يكي از ايشان براي وضو از اتاق خارج مي‌شود، كدخدا از ديگري مي‌پرسد اين رفيق شما علمش چطور است؟ او مي‌گويد: به قدر خر نمي‌فهمد، اين جمله را مي‌گويد براي اينكه رفيق او مطرود شود و خودش همكاري نداشته باشد، كدخدا صبر مي‌كند تا رفيق او وارد اتاق شود و آخوند ديگر براي وضو خارج مي‌شود، كدخدا از اين مي‌پرسد رفيق شما علمش چه قدر است؟ مي‌گويد به قدر خر نمي‌فهمد. كدخدا ظهر كه مي‌شود براي اين دو نفر مهمان قدري كاه و قدري جو در ميان ظرفي حاضر مي‌كند، ايشان عصباني مي‌شوند كه كاه و جو براي چه؟ كدخدا مي‌گويد من كه شما را نمي‌شناختم از خودتان پرسيدم، شما يكديگر را خر معرفي كرديد، منهم خوراك خر را براي شما آوردم[1] !!


[1] - سوانح الأيام ص18