سالي به ورامين[1] رفتم، در آنجا اهل علمينبود و مسجدي داشت كاهگلي بدون فرش، كه زمين آن خاكي و بوريايي پاره پاره در آن مفروش بود و در و پنجره اي كه نور را به داخل مسجد برساند نداشت. حقير براي اقامهي جماعت و منبر ماه مبارك رمضان به مسجد رفتم.
چند مرد فقير آمدند صحبت كرديم، گفتند اينجا سيدي به نام سيد مرتضي تنكابني ميآيد و ماه رمضان امامت ميكند، و ممكن است امسال نيايد، چنانكه تا كنون كه دو روز به اول ماه مبارك مانده، نيامده است. اگر شما در اين ده بمانيد شايد مفيد باشد.
به هر حال قصد توقف كردم، در اين حال شيخي وارد شد به نام سلطان الواعظين كه بهتر بود او را شيطان الواعظين بخوانند؛ زيرا آمد مسجد و پس از نماز ما به منبر رفت، و بنا كرد مطالبي به هم بافتن كه نه در كتاب خدا بود و نه در سيره و سنت رسول خدا (ص)، ولي صداي خوبي داشت و ميگفت: من چون سگم زيرا تا سگ ميان آبادي صدا ميكند شغالها حق ندارند به آبادي وارد شوند، منهم تا اينجا منبر ميروم كسي ديگر حق ندارد منبر برود.
اين حقير كه سالهاي اول مسافرتم بود و بسيار محجوب بودم منبر نرفتم و بنا گذاشتم روي زمين چند مسئله براي نمازگزاران بيان نموده و توضيح دهم.
روز ديگر شيخ بلند قدي به نام قوام الواعظين شيرازي وارد شد و رفت با مأمورين دولتي به مسجد آمد كه منبر برود.
بين سلطان الواعظين و قوام الواعظين بر سر منبر رفتن مخالفت پديد آمد.
روز سوم شيخ ديگري بنام شيخ محمد رضا گيلاني معروف به برهان وارد شد، و در مقابل آن دو نفر شروع به منبر رفتن كرد.
ما ديديم در اينجا مستمع نيست، ولي پي درپي واعظ وارد ميشود آنهم بدون دعوت! نويسنده كلا از رفتن منبر صرف نظر كردم [2].
[1] - ورامين: شهري در سي مايلي جنوب شرقي تهران امروزي.
[2] - سوانح الأيام ص13- ص14