پاسخ شبهه:
الحمدلله، رب العالمين والصلاة والسلام على مبعوث ورحمه للعالمين :
اولا: أبو الفرج اصفهاني سني نبوده، بلکه او يک شيعي بود که در اصفهان متولد گشت و بعدا راهي بغداد شد و همانجا رشد کرده و وفات مي کند (284 - 356 هـ)، با اين وجود او مانند غالب شيعيان امروزي يک رافضي نبود.
نسب او از بني اميه است و اسم اصلي او (علي بن حسين بن محمد بن أحمد بن هيثم المرواني الاموي القرشي) است، امام ذهبي رحمه الله در کتاب "سير أعلام النبلاء" درباره او مي گويد: «وَالعجبُ أَنَّهُ أُمَوِيٌّ شِيْعِيٌّ» « عجيب اين است که با وجود اينکه اموي بود اما شيعه است!» و در همين کتاب مي گويد: « يُذكرُ أَنَّهُ مِنْ ذُرِّيَّةِ الخَلِيْفَةِ هِشَامِ بنِ عَبْدِ المَلِكِ، قَالَهُ مُحَمَّدُ بنُ إِسْحَاقَ النَّديمُ، بَلِ الصَّوَابُ أَنَّهُ مِنْ وَلدِ مَرْوَانَ الحِمَارِ» «محمد بن اسحاق نديم گفته که او (يعني ابوالفرج) از ذريه خليفه (اموي) هشام بن عبدالملک است، اما نظر صحيح آنست که او از نسب مروان حمار (مروان بن حکم) است».
بهرحال هرچه باشد مؤلف کتاب "مقاتل الطالبين" يک شيعه است، و جاي تعجب نيست اگر او روايتي را در کتابش بگنجاند که باب طبع شيعيان و در تاييد نظرات آنان باشد، حال آنکه مورخين سرشناسي که وقايع زمان خلافت علي رضي الله عنه و بعد وي را گزارش کرده اند، مانند خليفه بن خياط، طبري، ابن كثير، ذهبي، مسعودي وابن اثير، هيچكدام از اين تاريخ نگاران اين روايت ابوالفرج اصفهاني را در تاريخ هايشان نياورده اند.
علاوه بر اين، دو محقق عاليقدر (ابن حجر و ذهبي) در کتب خود نوشته اند که ابوالفرج اصفهاني آخر عمرش خرفت شده بود، چنانکه حافظ ابن حجر در کتاب "لسان الميزان" درباره ابوالفرج اصفهاني نوشته: «وقد قال أبو الفتح بن أبي الفوارس: خلط قبل موته» «ابو الفتح بن ابوفوارس گفته: ابوالفرج اصفهاني آخر عمرش دچار خرفتي عقل شد».
دوما : قرار نيست هر مؤلفي که قابل قبول باشد تمام سخنان وي را چشم بسته و تقليد وار بپذيريم، و اين از صفات شيعيان است که هرآنکس را مورد تاييدشان باشد از او تقليد مي کنند، اما در اهل سنت ما ير انبياء را – هرکه باشد - جايزالخطا و غير معصوم مي دانيم، بنابراين مقبوليت افرادي مانند ابوالفرج اصفهاني – جدا از شيعه بودنش – دليل بر آن نيست که تمام روايات کتب او را پذيرفته و مهر تاييد زده باشيم، اهل سنت حتي تمامي روايات سنن اربعه (نسايي و ابوداود و ترمذي و ابن ماجه) را نپذيرفتند چه رسد به روايات يک مولف شيعي مذهب، بلکه با محک زدن روايات با قواعد علم حديث حکم به درستي و نادرستي آن داده مي شود، براي همين علماي ما احاديث ضعيف و صحيح کتب حديثي اهل سنت را جدا کرده اند، ولي از آنجائيکه ابوالفرج اصفهاني يک شيعه مذهب است، علماي اهل سنت هنوز اقدام به پالايش کتابهاي او ساير کتب شيعه نکردند.
سوما: براي آنکه يک روايت را صحيح بدانيم لازمست تمامي شروط زير دارا باشد :
1- سند روايت متصل باشد. (يعني از اول تا آخر سند راوي و مروي عنه همديگر را ملاقات کرده و شاگرد از شيخ سماع کرده باشد)
2- سلسله راويان همگي عادل و ثقه و مورد اعتماد باشند.
3- سلسله ي راويان همگي داراي قدرت ضبط و حفظ قوي باشند.
4- متن حديث شاذ نباشد (يعني مخالف حديث راوي ثقه تر نباشد).
5- حديث معلول نباشد. و منظور از علت، يعني هر امر خفي و پنهاني که صحت حديث را مخدوش مي کند، هرچند ظاهر حديث سالم است.
چنانچه حديثي اين پنج شرط را داشته باشد، آنگاه بالاترين رتبه ي حديث يعني «صحيح » را به خود اختصاص مي دهد و اصولا اين پنج شرط، معيار و ملاکي براي تشخيص درجه ي احاديث مي باشد، در غير اينصورت با فقدان يک يا چند شرط، رتبه ي حديث تنزل خواهد نمود، مثلا اگر قوت حفظ راويان کمتر باشد، حديث به درجه "حسن" تنزل مي کند، و اگر يکي از راويان داراي اختلال هواس باشد يا يکي از راويان ناشناس باشد، حديث به درجه ضعف تنزل مي يابد.
بعضي گمان مي کنند که اگر تمامي راويان ثقه باشند پس حديث حتما صحيح است! اما اين يک گمان نادرست است، زيرا ثقه بودن راويان تنها يک شرط از پنج شرط لازمه است، بعبارتي ثقه بودن راويان شرط لازم است اما کافي نيست، مثلا چه بسا دو راوي ثقه باشند اما هيچگاه آن دو راوي ثقه از همديگر حديث و روايت نشنيده باشند، و اينجاست که يک محدث سرشناس حکم مي کند که حديث منقطع است، زيرا فلان راوي ثقه ديگر راوي ثقه را هيچگاه ملاقات نکرده و يا از او سماع نکرده است!
با ذکر اين مقدمه، مي گوئيم:
روايتي که ابوالفرج در کتاب "مقاتل الطالبين" از أبوالبخترى آورده که گفته : « لما أن جاء عائشة قتل علي عليه السلام سجدت» « هنگامي كه عايشه خبر وفات علي رضي الله عنه را شنيد، سجده شكر بجاي آورد».
اين روايت به درجه صحت نرسيده، و هيچيک از محدثين سرشناس اهل سنت درباره صحت آن اظهار نظر نکردند، و از چند جهت صحت روايت مذکور قابل خدشه است، از جمله :
1- در سند روايت فردي بنام «عاصم بن عامر» وجود دارد، که شرح حال او را در هيچيک از کتب جرح و تعديل و تراجم و طبقات نيافتيم، از اينرو مشخص نيست که اين عاصم بن عامر ثقه است يا خير؟ و اگر ثقه است آيا دچار اختلال هواس بوده، آيا حافظ بوده، در چه عصري زندگي کرده و آيا از راوي پيش از خود (يعني جرير) سماع کرده يا خير؟ و آيا راوي بعد او يعني احمد بن حازم از او سماع کرده، و خلاصه به دليل بي اطلاعي ما از شرح حال او نمي توانيم مدعي شويم که سند روايت صحيح و متصل است.
2- همانطور که گفتيم يکي از شروط اساسي صحت حديث؛ اتصال سند آن است، اما روايتي که ابو الفرج با سند (حدثني محمد بن الحسين الأشناني، قال: حدثنا أحمد بن حازم، قال: حدثنا عاصم بن عامر، وعثمان بن أبي شيبة، قالا: حدثنا جرير، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن أبي البختري، قال: ..) نقل مي کند، معنعن است! و حديث معنعن يعني حديثي که در سندش چنين گفته شود: «عن فلان عن فلان..» بدون آنکه تصريح شده باشد که آن حديث از طريق تحديث يا سماع يا اخبار رسيده باشد، مثلا حديثي که ابن ماجه روايت کرده: «حدثنا عثمان بن أبي شيبة حدثنا معاوية بن هشام حدثنا سفيان عن أسامة بن زيد عن عثمان بن عروة عن عروة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: إن الله و ملائکته يصلون علي ميامِن الصفوف» (ابن ماجه 1005).
اين روايت معنعن است، چنانکه قسمتي از سند حديث از عنعنه استفاده شده: (سفيان عن أسامة بن زيد عن عثمان بن عروة عن عروة عن عائشة).
و روايت ابوالفرج نيز معنعن است؛ آنجا که در سند آمده: (جرير عن الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري).
علما گفته اند که حديث معنعن با وجود سه شرط زير، مي توان آنرا بعنوان حديث متصل بشمار آورد:
1- راوي حديث سالم از تدليس باشد.
2- عدالت راوي مشخص شود.
3- ملاقات راوي و کسي که از او روايت مي کند ثابت شود.
حتي بعضي از علما گفته اند که حديث معنعن بدليل احتمال انقطاع در آن، حجت نيست، مگر آنکه اتصال آن از طريق ديگري مشخص شود و راوي از مروي عنه سماع کرده باشد. اما امام نووي گفته که اين رأي بنا به اجماع سلف مردود است. (صحيح مسلم به شرح نووي، 1/128).
اما اگر بپذيريم که روايت معنعن با وجود سه شرط فوق حکم به اتصال سند آن داده مي شود، باز در روايت ابو الفرج اصفهاني يکي از راويان بنام «سليمان بن مهران الأعمش» با وجود ثقه بودنش اما اهل تدليس بوده، چنانکه امام ذهبي در کتاب " سير أعلام النبلاء" درباره اعمش مي گويد: « فَإِنَّ الرَّجُلَ مَعَ إِمَامَتِه كَانَ مُدَلِّساً» «اين مرد با وجود امامتش در علم اما فردي مدلس بود».
و باز ابن حبان در "الثقات" گفته: «او مدلس بود».
و در کتاب " طبقات المدلسين" درباره اعمش آمده: « سليمان بن مهران اعمش محدث و قاري کوفه بود و او اهل تدليس بود و اين صفت را کرابيسي و نسايي و دارقطني و ديگران به او نسبت دادند».
و در کتاب "ميزان الاعتدال" درباره اعمش آمده: «و او تدليس مي کرد، و حتي گاهي از راويان ضعيف تدليس مي نمود درحاليکه به آن اطلاع نداشت (يعني به ضعف راوي مطلع نبود) ولي هرگاه بگويد: "حدثنا" سخني نمي ماند، اما اگر بگويد: "عن" احتمال تدليس از وي مي رود مگر آنکه از شيوخي که غالبا از آنها سماع کرده مانند (ابراهيم نخعي، وابن أبى وائل، وأبى صالح السمان) روايت کرده باشد، و روايت او از اين شيوخ بر اتصال سند حمل مي شود».
و باز در همين کتاب آمده: «علي بن سعيد نسوي گفته: از احمد بن حنبل شنيدم که مي گفت: در احاديث اعمش اضطراب زيادي نهفته است».
و در کتاب "الجرح و التعديل" بنقل از جرير بن عبدالحميد (راوي قبل اعمش) آمده : «ما احاديث اعمش را وصل مي کرديم، اگر خواستيد (روايت ما از وي را) بپذيريد وگرنه نپذيريد».
خلاصه اينکه هرچند شکي در ثقه بودن اعمش رحمه الله وجود ندارد، با اين وجود احاديثي را که از وي بصورت عنعنه نقل شده باشد، حکم به اتصال سند آن داده نمي شود، زيرا زماني حکم به اتصال حديث عنعنه مي شود که هيچ راوي مدلسي در آن نباشد. و ابن صلاح شهرزوري مولف مشهور کتاب "مقدمه ابن صلاح" در اين کتاب مي گويد: «بعضي از مردم اين نوع سند (معنعن) را از قبيل مرسل و منقطع ميدانند مگر اين که از طريق سندهاي ديگر اتصالش ثابت شود. اما حقيقت مطلب و آنچه که متداول است اين است که اين نوع سند از نوع سندهايي متصل است که اين نظر جمهور ائمهي حديث و غيره ميباشد. و صاحبان صحاح اين نوع سندها را در کتابهاي خود آورده و پذيرفتهاند و ابوعمر بن عبدالبر، حافظ، نزديک است ادعا کند اجماع ائمهي حديث بر آن است و ابو عمرو الداني المقري، حافظ، ادعا کرده است که اهل روايت (نقل) بر آن اجماع دارند و اين در صورتي است که راويان حديث معنعن ملاقاتشان با همديگر به ثبوت رسيده باشد و راوي مدلس نباشد و در اين صورت است که حديث متصل خوانده ميشود مگر اين که خلاف آن ثابت شود». (مقدمه ي ابن صلاح؛ بخش شناخت حديث معضل).
و قاعده احاديث فرد مدلس چنين است : حديث مدلس غير مقبول است مگر آنکه فرد تدليس کننده ثقه باشد و با الفاظي تصريح کرده باشد که حديث را مستقيما از کسي که از وي روايت کرده، گرفته است. مثلا بگويد: (سمعت فلاناً يقول؛ شنيدم فلاني مي گفت) يا (رأيته يفعل؛ ديدم فلاني چنين مي کرد) يا (حدثني؛ برايم گفت) و همانند آنها، اما اگر به شنيدن آن تصريح نکرده باشد، مثلا بگويد : «عن فلان»، حديثش مقبول نيست و اين راي راجح است. (نگاه کنيد به: تيسير مصطلح الحديث، دکتر محمود طحان، ص 69-68 با اختصار).
و در روايت اعمش از عمرو بن مرة تصريح به سماع نشده و با "عن" آمده، و چون اعمش گاها تدليس مي کرده، لذا نمي توان حکم به اتصال سند روايت ابوالفرج اصفهاني داد و در مجموع روايت او مردود است.
نکته : در تدليس، راوي، حديث را از شيخي (که وي را ملاقات کرده) روايت مي کند که معمولا احاديثي را از او شنيده است، اما اين حديثي را که او تدليس کرده است از آن شيخ نشنيده، بلکه از شيخ ديگري شنيده، ولي او آن شيخ را از سند حديث حذف مي کند و در عوض حديث را با الفاظي روايت مي کند مانند ( قال فلان يا عن فلان) که براي مخاطب چنين وهم مي کند که حديث را از شيخ مورد نظرش سماع کرده است. و گاهي هم حديث را از شيخي که همعصر وي بوده ولي او را ملاقات نکرده روايت مي کند؛ با لفظي که توهم سماع راوي از مروي عنه مي رود.
چهارم : روافض با استناد به چنين رواياتي سعي دارند تا اينگونه به عوام الناس القاء کنند که عايشه رضي الله عنها نسبت به علي رضي الله عنه خصومت و دشمني داشته است، و بطور کلي هدف روافض اينست که با استناد به روايات ضعيف و جعلي ثابت کنند که صحابه با علي و خاندان او سر ستيز و دشمني داشتند، تا به اين ترتيب اين توهم خيالي را که صحابه خلافت آسماني علي رضي الله عنه را انکار و نپذيرفتند را بهتر در بين مردم بقبولانند.
حال آنکه در پايان جنگ جمل هنگامي که علي رضي الله عنه گروهي به سرپرستي محمد بن ابي بکر و فرزندانش حسن و حسين مأمور رساندن عايشه به مدينه نمود، ام المؤمنين عايشه ضمن اظهار ندامت از اين واقعه – اي کاش خداوند بيست سال پيش از اين جانم را گرفته بود – گفت: فرزندانم برخي از ما از راه کوتاهي يا زيادهروي بر برخي ديگر عتاب کرده ايم، لذا هيچکس به خاطر ناراحتيهايي که به وي رسيده است، بر ديگري تجاوز نکند. سپس چشمش را به جايي که علي رضي الله عنه ايستاده بود انداخت و به گفته اش چنين ادامه داد: «به خدا قسم بين من و علي در قديم مطلبي جز آنچه که بين زن و خويشان شوهرش ميباشد وجود نداشته است و در نظر من او از نيکان است». هنوز علي اين سخن را از وي نشنيده بود که جمعيت را مخاطب ساخته، و فرمود: «مردم به خدا قسم راست گفت و نيک گفت بين من و او چيزي جز آن نبوده است، و در دنيا و آخرت همسر پيغمبرتان است». البدايه و النهايه 7 / 233، و کامل ابن اثير 3 / 197، و العقد الفريد 5 / 74.
و باز ابويعلي از جميع بن عمير نقل ميکند که گفت: همراه پدرم نزد عايشه رفتم و از علي رضي الله عنه سؤال کردم، گفت: «من مردي را عزيزتر از او نزد رسول خدا صلي الله عليه وسلم نديدم و همچنين زني را عزيزتر از زنش نزد رسول خدا نديدهام». البدايه و النهايه 7 / 335، و المسند الجامع 20 / 375.
همچنين از طرف عايشه سخنان دعا و ثنا در حق حضرت علي رضي الله عنه بيان شده، چنانکه در مسند احمد جلد اول صفحات 6 و 87 مُسندات علي مرتضي آمده است:
«قَالَتْ: فَمَا قَوْلُ عَلِىٍّ حِينَ قَامَ عَلَيْهِ كَمَا يَزْعُمُ أَهْلُ الْعِرَاقِ؟ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: صَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ. قَالَتْ: هَلْ سَمِعْتَ مِنْهُ أَنَّهُ قَالَ غَيْرَ ذَلِكَ؟ قَالَ: اللَّهُمَّ لاَ. قَالَتْ: أَجَلْ صَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، يَرْحَمُ اللَّهُ عَلِيًّا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ، إِنَّهُ كَانَ مِنْ كَلاَمِهِ لاَ يَرَى شَيْئاً يُعْجِبُهُ إِلاَّ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، فَيَذْهَبُ أَهْلُ الْعِرَاقِ يَكْذِبُونَ عَلَيْهِ وَيَزِيدُونَ عَلَيْهِ فِى الْحَدِيثِ».
ترجمه: «عايشه پرسيد، پس سخن علي وقتي که اهل عراق در برابر او ايستادند، چه بود. گفت: (آن مرد) که شنيدم که علي ميگفت: صَدَق اللهُ وَرَسُولُه، عايشه پرسيد آيا شنيدي از او که سخني غير از اين بگويد؟ گفت: نه بخدا. گفت: آري، صَدَقَ اللهُ وَرَسُولُه، خدا بر علي رضي الله عنه رحمت کند، همانا اين سخن او بود که هر وقت چيزي ميديد که او را بشگفت ميآورد ميگفت: صَدَقَ اللهُ وَرَسُولَه و اهل عراق بر او دروغ ميبندند و در گفتههاي او مطالبي ميافزايند».
و جالب اينست که اين روافض که سعي دارند با استناد به روايات واهي مردم عامي را فريب بدهند تا به او بقبولانند که عايشه رضي الله عنها با علي رضي الله عنه دشمني داشته، اما در کتاب "بحار الانوار" از مهمترين کتب روافض آمده که: «وقتي به عائشهي صديقه خبر رسيد که خوارج علي رضي الله عنه را کشته اند، عائشه گفت: از پيامبر صلي الله عليه وسلم شنيدم که ميگفت: «بار خدايا! آنان بدترين افراد امت من هستند که بهترين افراد امت من آنان را ميکشند. سپس عائشه ادامه داد: و بين من و علي چيزي جز آنچه بين زن و فاميل شوهرش هست نبود». بحارالأنوار 33 / 232.
والله اعلم
وصلى الله على نبينا محمد وعلى اله وصحبه وسلم
سايت جامع فتاواي اهل سنت و جماعت
IslamPP.Com
بر گرفته از نوار اسلام