به نام خداوند بخشنده مهربان و سلام ودرود بی پایان بر محمد وآل محمد و اصحابه کرام جمیعا: چگونه خانواده وهمه اهل و طایفه حاج عبد الصمد بوشهری دین رافضه را ترک کردند؟

اى مسلمانان اين قصه ى بسيار عجيبى را براى شما از زبان فرزند بزرگ حاج عبدالصمد بوشهری, حامد ابوعثمان ذکر می کنیم:

این قصه از عجیب وبهترین قصه هایی است که شنیده ام .

پس می گوید:

 از پنجاه سال قبل پدرم حاج عبدالصمد بوشهری از کسانی بودند همیشه در مجالس شعه ها که معروف به حسنیه است شرکت می کرد و حسینیه وعذاداری حسنی دروغ وبهتانی است که به حسین بن علی , شهید نسبت می دهند واو از این کار برئ وبیزار است واز کسانی که این کارها انجام می دهند.

و پدرم اسانی کریم وبا ملتزم به امور دینی بود وهمیشه در مجلس او مردم بساری وفقیرها بودند, و او همیشه حریص بود تا مجالس ذکر و درسهایی داشته باشد و به همین منظور آخوندهایی که از قم ونجف می آمدند آنها را به بمجلس خودش دعوت می کرد تا آنجا درسهایی در مجلس او , و مردمی که اونجا بودند استفاده ببرند , واین در حالی بود که پدرم شخصی عامی بیسواد که نه میخواند ونه می نویسد.

 

و بدرستی که حاج عبدالصمدمحمود بوشهری از کوچکی اش با این خزعبلات و دروغهای شیعه که خلفای راشدین و کسانی که پیامبر با دختر آنها ازدواج کرده , ویا با دختر پیامبر صلی الله علیه وسلم ازدواج کرده اند آنها دشمن اهل بیت و دشمن رسول الله صلی الله علیه وسلم  وشمن اسلام هستند.

و حضرت ابوبکر صدیق و عمر فاروق رضی الله عنمها که هر دوی آنها پدر زن پیامبر صلی الله علیه وسلم می باشند آنها دشمن ترین اشخاصی هستند نسبت به اهل بیت عداوت دارند وخداوند از انها و دخترهای آنها طاهرات و زنهای پیامبر اسلام و مادر های مؤمنان ,راضی باشد به رغم بینی هرچه کافر و.ندیق است.

و حاج عبدالصمد تمام این دروغها به طوری در قلب او جای گرفته بودند, که هر وقت اسم این دوستان و پدر زنهای پیامبر می شنید به آنها فوحش وناسزا می گفت.

و حال حاج عبدالصمد کحال بقیه رافضها همانطور که مثل طوطی شتم و فوحش ناسزا به ابوبکر وفاروق و باقی صحابه های کرام رضی الله عنهم اجمعین, وقتی از آخوندهای می شنیدند تکرار می کردند, و برای آنها انچه که استحقاق دارند از طرف خداوند باشد.

و وقتي حاج عبدالصمد به سن چهل پنج سالگی رسید , قرار براین گذاشت که حیاتش را با حج بیت الله حرام تجدید کند...

و او می خواست که با یکی از کاروانهای رافضها به حج برود و در آن زمان فقط یک کاروان شیعی وجود داشت بخاطر این که در آن زمان جمعیت شیعه فقط تعداد دو درصد از جمعیت کل می بود.

و خانه و منزل حاج عبد الصمد در منطقه ی بنیدقار بود وآنجا محل اصلی شیعه ها وتجمع آنها بود وتا امروز نیز همین طور است.

وحاج عبدالصمد در آن زمان در یکی از صندوقهای وزارت بهداشت کار می کرد,

و در همان سال وزارت بهداشت قرار گذاشته بود که یک تیم پزشکی به سرزمین مقدس بقرستتد تا در ایام مشاعر مقدسه به امور بهداشتی حجاجهای کویتی رسیدگی بکنند, واز این جمله اشخاص اسم حاج عبدالصمد جزء بعثه وزارت بهداشت بود.

و ىر اين وقت , که حاج عبدالصمد متحیر بود که آیا همراه بعثه پزشکی برود ویا همراه کاروان شیعه ها که در آن زمان فقط یکی بود برود.

او با رئیس بعثه پزشکی که در آن زمان مرحوم ابراهیم المضف بود مشورت کرد, پس ابراهیم المضف به پیشنهاد داد که همراه بعثه برود زیرا که امکانیات بعثه از دیگر کاروان بیشتر ومجهزتر است , وبه او گفت ای برادرم عبد الصمد وقتی ماها به دیار مقدسه رسیدیم شما می توانید در اونجا به هر کاروانی که می خواهید بروید وهر کسی که می خواهید زیارت بکنید و در این کار امر وسعت دارد وما هیچ کسی را مقید به چیزی خاص نمی کنیم .

وفعلا هم همين طور شد كه حاج عبدالصمد همراه بعثه كويتی برود و در آنجا به کاروان شیعه ها بپیوندد تا در ادای مناسک حجش طبق مذهبش انجام دهد.

 

و از قضا وقدر الهی این بود که بعثه چند روزی در مدینه منوره توقف بیشتری بکند و در این زمان هم حمله شیعه به مدینه منوره رسیدند.

و حاج عبدالصمد از بعثه اجازه گرفت تا پیش کاروان شیعه ها برود و فورا به پیش کاروان شیعه ها رفت و وقتی به آنجا رسید دید که انها آماده هستند تا پیاده به روضه ی شریف زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم در مسجد پیامبر بروند.

ودر جلو آنها مرشد کاروان (آخوند کاروان) ایستاده بود ومی گفت : الآن به طرف قبر پیامبر حرکت می کنیم و همه آنها بر پیامبر صلوات دست جمعی بلهجه عراقی فرستادند.   

و در راه سید (آخوند) به آنها گفت:  وقتی به قبر پیامبر رسیدیم من دعا را به صوت بسیار آهسته می خوانم وشماها همراه من تکرار کنید.

حاج عبدالصمد می گوید: وقتی داخل مسجد شدم بر جانم از هیبت وجلالت مقام پیامبر لرزه افتاد که من الآن در پیش قبر مصطفی هادی صلی الله علیه وسلم می ایستم.

حاج عبدالصمد می گوید: همره کاروان وکسانی که در کاروان بودندرفتیم تا پیش قبر پیامبر رسیدیدم, وسید دعا می خواند ومردم تکرار می کردند آنچه که آخوند می گفت.

 

واو می گوید: وقتی ما در کنار قبر پیامبر ایستاده بودیم,

يك شخص پیری را که در نزدیکی من ایستاده بوده بر مصطفی صلی الله علیه وسلم سلام می کند.

و می گوید: سلام بر تو ای رسول الله ورحمت وبرکات خداوند برتو باد, وخداوند به امت تو خیر جزاء وپاداش به دهد, وحسنات چند برابر را به شما بدهد, وبرشما نیکی بکند همنطور که شما بر امتت نیکی کردید, و من خداوند را به شهادت می گیرم که شما رساله (دین اسلام )را بدون هیچ کمو کسر رسانیده اید, وبه امانت را به نحو احسن رسانیده اید, وبر این امت نصیحت ند داده اید,و در این راه جهاده کرده اید , خداوندا بر محمد مقام محمودی که به او وعده داده ای به او بده, وبدرستی که خداوند در وعده خود خلاف نمی کند.

حاج عبدالصمد از طریقه ی دعای این پیرمرد سعودی که با این همه احترام خاص نسبت به پیامبر این دعا را می خواند تعجب کرد.

وهمچنین حاج عبدالصمد صحبتهایش را برای فرزند بزرگش ادامه می دهد, و می گوید: ازهمه بیشتر و مهمتر این بود که پیرمرد تحرک به طرف راست قبر پیامبر صلی الله علیه و سلم و این طور صحبت کرد:

السلام علیک یا ابابکر صدیق ورحمة الله وبرکاته, رحمت خداوند بر تو باد ای ابوبکر و جزاک الله خیرا و برای امت محمد صلی الله علیه وسلم...

پس وقتی این را شنیدم مثل اینکه صاعقه بر من وارد شود شوکه شدم.

وهمچنین و تعجبم بیشتر شد وقتی دیدم این مرد پیر کمی بیشتر جلو رفت واین سلام را خواند:

السلام علیک یا عمربن الخطاب ورحمة الله وبرکاته , رحمت خداوند بر تو با ای عمر! جزاک الله خیرا واز امت محمد صلی الله علیه وسلم.

می گوید در این جا بود که نتوانسم بر نفس خود مسلط شوم , دست را بر دوش پیرمرد گذاشتم و گفتم : ای عمو! شما آمدی پیش قبر رسول و یا آمدی قبر ابوبکر وعمر که برای آنها سلام کنید!!!

پیرمرد گفت: ای برادر چرا بر آنها سلام نکنم ومن الآن بر سر قبر آنها ایستاده ام, نگاه کن این قبر سیدما ابوبکر , واین قبر سیدما عمر است..!!!

پس من به او گفتم با صدای بلند, و من نمی دانستم که اینها در همه صبح وعصر در( بنیدالقار)و در مجلسهای شرکیمان به آنها فهش ونا سزا می گوییم ,و اینها محل دفنشان پیش قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم است, و ما آنها را نام نمی بریم مگر که به آنها بگوییم حبت وطاغوت , همانطور که علمای ما برای ما می گویند, واینها سبب گمراهی ماها هستند, پس چگونه می شود که دشمن اسلام و دشمن رسول الله و آنها در جنب پیامبر سید بشر(همهانسانها) دفن شده اند.

به او گفتم ای مرد مسخره می کنی! حتما می خواهی بخدانید ما را! چه می گویی ای مرد!!!

و مردم صدای مرا شنیدند وصدایم بلند شده بود در حالی که احساس نمی کردم, وپیرمرد تعجب کرد از اینکه من وجود قبر ابوبکر وعمر را در اینجا انکارکردم , چونکه برایم گفت ایضا قبر ابوبکر وعمر نیز اینجاهست!!

پس من پیش سید (آخوند) آمدم واو همراه باقی مردم کاروان ایستاده بود وبا صدای بلند گفتم از سید ای سید تعال این پیرمرد چه می گوید!! قبر ابوبکر وعمر هم اینجا است!!!

پس آخوند گفت : ای عبدالصمد درست است ! اینجا قبر ابوبکر صدیق و عمر فاروق نیز هم هست!!!

در جلو مردم فریاد زدم !!!چه می گویی ! صدیق !!! فاروق!!!

مگر اینها جبت وطاغوتی که شماها برای ما می گویی نیستند؟ وشماها برای ما می گیید اینها دشمن خدا ورسول خدا هستند؟ پس چظوری الآن صدیق وفاروق شدند؟ ای سید به من یاد بده!

دیدم که سید با جشمهایش اشاره می کند , و گفت ای عبدالصمد به خدا سوگند مارا در جلو مردم شرمنده نکن وقتی به حمله برگشتیم به شما همه چیز را می گویم.

گفتم : وصدایم بدون احساس بلند شد و مردم دور بر ما جمع شدند, و گفتم نه نه نه به خدا قسم که از اینجا حرکت نمی کنم تا اینکه به بفهمانی که چگونه جبت وطاغوت در کنار رسول الله دفن شده اند!

و چگونه مسلمانان این را قبول می کنند! و سیدما علی بن ابوطالب چگونه قبول می کند!و اهل بیت چگونه قبول کردند که جبت وطاغوت در کنا پیامبر دفن شوند؟

مگر ابوبکر حق فاطمه را غصب نکرده است ؟ همانطور که سما به ما یاد داده اید؟

آیا عمر پهلوی فاطمه را نشکسته است !همانطور که شماها می گویید؟

و چگونه اهل بیت به این کار راضی شده اند که این کافرها همراه پیامبر دفن به شوند؟

سيد برایم گفت ای عبدالصمد! دولت امویه اینها را در اینجا دفن کرده است.

گفتم ای سید!! صحیح من نمی خوانم ونه می نویسم ولکن این هم با عقل انسان می فهمد که دوله امویه بعداز سیدما علی بن ابوطالب آمده است!وپس چگونه می شود که آنها دفنشان کرده باشند! وهمچنین سیدما عباس و علی بعد از ابوبکر وعمر وفات کرده اند؟

مگر شماها نمی گفتید که علی حیدر کرار است واز هیچ کسی نمی ترسد در مگر در پیشگاه خوداوند فقط !!!.

پس چگونه او واهل بیتش قبول کردند اجازه دادند که این دوکافر در کنار قبر پیامبر ودر یکجا دفن بشوند؟

می گوید: مردم حول ما جمع شدند, وسید(آخوند) همراه با بقیه اهل کاروان فرار را بر قرار تجیح دادند, و من با صدای بلند صدا می زنم ای مردم به من یاد بدهید! من نمی دانم در خواب هستم ویا در بیداری؟

و مردم می گویند ای شیخ ÷کر خداوند بکنید خداوند را ذکر بگویید...

ویکی از شیخهای حرم جلو آمد  و دستم را گرفت , وگفت چه شده برشما که این جوری در پیش قبر پیامبر فریاد می زنی؟

و این جایز نیست؟ وخداوند بما دستور داده که صدایمان را در کنار پیامبر پایین بیاوریم.

سپس گفت: خداوند می فرماید: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ*إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ)[1].

وحاج عبدالصمد می گوید: نتوانستم خودم را کنترل بکنم شروع به گریه کردن کردم ... پس شیخ سعودی برایم گفت: ای برادر چی شده که اینطوری گریه می کنی؟

پس گفتم : شما می گویی خداوند دستور داده که صدایمان بلند نکنیم تا باعث اذیت رسول الله صلی الله علیه وسلم نشویم, ولکن من از زمان کوچکیم تا این وقت حاضر همیشه اینها را فهش وناسزا می گفتم وهمچنین صحابه را شتم و دشنام می دادم وهمچنین زنهای پیامبر را فحش می دادم .

اگر بمجرد بلند کردن صوت پیش رسول الله صلی الله علیه وسلم اعمال وکارهای خوب انسان از بین می رود , پس حال کسی که همه عمرش اصحاب او زنهای او را فحش ودشنام داده چگونه است؟

پس شیخ گفت: بخدا پناه می برم از اینکه اصحاب او ویا زنهای مادر مؤمنان او را فحش ودشنام بدهم.

شما رافضی هستی؟!

گفتم, بله من رافضی هستم...من الآن فهمیدم که گمراه بودم.

من گمراه هستم .... من گول خورده هستم.

بخدا قسم که من نمی دانستم ابوبکر وعمر همراه پیامبر دریک جا دفن شده اند.

ای شیخ برای من بفهمان آیا الله به پیامبرش غش (گول)می زند؟

آیا پرودگار به پیامبرش خیانت می کند؟

آیا خداوند نمی خواهد پیامبرش را در قبرش به او احترام بگذارد؟

خداوند چگونه راضی می شود که همراه پیامبرش کافرها ودشمنانش ودشمانان پیامبرش دفن بشوند؟

یعنی سیدنا علی بن ابوطالب شیرخدا واهل بیت غیر قادرین بر منع دفن اینها همراه پیامبر در آن زمان که آنها حضور داشتند.

حتی خداوند نمی تواند جلو این کار را بگیرد؟

یعنی خداوند می گذارد کافرها همراه پیامبر در پاکترین جای زمین دفن بشوند؟

و آنهم در روضه شریف تا روذ قیامت آنها باقی بمانند؟

چگونه عقل این را باور می کند؟

چگونه این طور می شود؟ بمن بگویید؟

آنها (آخوندها) بما یاد دادند که این دو شخص را شب وروز دشنام دهیم ...آیا اینها مسلمین هستند ویا مجرمین ؟

 

 

بخدا قسم ای شیخ الآن فهمیدم که خداوند در حق پیامبرش کوتاهی نمی کند؟والعیاذبالله...

ویا اینکه سیدها ما (آخوندهای ما) خیانت کار در حق خداوند وپیامبرش هستند؟

پس شیخ برای من گفت: ای برادرم عبدالصمد ابوبکر صدیق و عمر فاروق اینها فقط نه اینکه با پیامبر دفن هستند,بلکه اینها پدر زن پیامبر نیز هستنددخترهایشان عایشه وحفصه  همسران پیامبر وبنص آیه قرآن اینها مادر مؤمنان نیز هستند.

گفتم : خدا آخوندهایما را لعنت کند ....

و خداوند سیدهایما هم لعنت کند...

مگر می شود خداوند پیامیرش را با کافرها به ازدواج در بیاورد و پدرهای کافر آنها را هم در کنار پیامبرش دفن شوند!؟!

اين چطوری با عقل جور در می آید؟

گریه خیلی سختی برمن وارد شد ...و شیخ مرا در آغوش کشید وگفت الحمد الله که خداوند پرده را از پیش چشمت برداشت وتورا بصیرت داد.

همراه من بیا ای برادرم تا به شما یاد بدهم چگونگی وضوء ونماز رسول الله صلی الله علیه وسلم را به شما یاد بدهم...

مرا گرفت واز وسط مردم رقتیم به جایی که مخصوص آب زمزم بود, و گفت : همراه من این طوری وضوءبگیر! من هم مثل او وضوء گرفتم .

 

به خدا قسم هنوز از وضو گرفتن تمام نکرده بودم که احساس راحتی  وباگشودن سینه ام را حس کردم مثل اینکه الآن لا اله الا الله محمد رسول الله را به بمن یاد بدهند...

حاج عبدالصمد می گوید: و از مسجد پیامبر خارج شدم وبه طرف بعثه پزشکی حرکت کردم , و وقتی به بعثه رسیدم رئیس بعثه آقای ابراهیم مضف را دیدم و او را در آغوش کشیدم درحالی بمن گریه بسیاری بزرگی دست داده بود.

وگفتم ای برادرم من از این لحظه در اسلام حق داخل شده ام .

ای ابراهیم من سنی شدم...من از این لحظه از کارهای گذشته ام بیزارم ودوری می جویم از اینکه بگویم خداوند به رسولش وحبیب خودش توهین کرده است.

ومن از ابن لحظه اهانتی را که به اهل بیت پیامبر کرده ام و آنها بالاتر از این هستند که در مقابل دشمان از گفتن کلمه حق بترسند.

ومن بیزار هستم از اعمالی که انجام دادم و به خاطر توهینی که به زنهای پیامبر و آنها بنص قرآن کریم مادر مؤمنان هستند انجام داده ام.

و من از این لحظه بیزاری می جویم از کسانی که به پیامبر دشنام می دهند واو را به اینکه نتوانسته چگونه اصحابش را تربیت بکند متهم می کنند.

و من از این لحظه بیزاری می جویم از کسانی که همراه رافضه ها وفحش ودشنام یهودی را به پیامبر می دهند.

 

 

محمى مرد .... ومحمد فقط بعد از خودش دختران جا گذاشت.

حاج عبدالصمد محود بوشهری به کویت برگشت ولکن نه آن طوری که رفته بود بلکه بصورت دیگری برگشت...

برگشت در حالی که سراسر قلبش لبریز از ایمان راستین بود!!!!

وطمأنینه سینه او را گشوده بود.

و برگشت در حالی که فهم و نور عقل او را از جهل وگراهی آزاد کرده بودند.

پیش همسرش برگشت (ام حامد رحمها الله) وبه او گفت ای همسرم بدرستی که من به اسلامی داخل شدم غیر از اسلامی که آخوندها ما را این همه سال ما را گول می زنند به اسلام حقیقی داخل شده ام اسلامی که هیچ دروغی در وجدلی وشرکی و فحش دادن و دشنام دادن در آن نیست بلکه اسلام نان محمدی و صحیح داخل شده ام.

واگر شما همراه من به این اسلام داخل می شوی همسر من باقی می مانی واگر نه به پیش خانواده ات بر گرد.

همسرم گفت : من از شما چیزی ندیدم مگر اینکه همیشه شما خیر وخوبی را دوست داشتید. ومن گمان نمی کنم مگر اینکه خداوند شما بخیر خوبی موفق کرده است و از این لحظه من سنی موحد بخداوند یکتا هستم  واز شرک دوری  و به خداوند متعال پناه می برم .

 

 

 وسال نگذشته بود که همسر حاج عبدالصمد حامله شد ویک فرزند پسری خداوند نسیب آنها کرد وحاج عبدالصمد او به اسم عمر نام گذاری کرد واو فرزند چهارم حاج عبدالصمد , بعداز پسر بزرگ حامد و محمود و عادل می باشد ·

و حاج عبدالصمد همسایه های او وقتی فهمیدند که او سنی شده به در منطقه بنیدقار به او انکار شدید کردند و فرزندهای خود را نگذاشتند که با فرزندان او همبازی شوند وزنهای خود را نیز نگشذاشتند تا همسر حاج عبدالصمد رفت و آمد داشته باشند.

او در این مدت صبر کرد وهمیشه دعا می کرد که خداوند دری بسوی او بگشاید و از دست این همسایه خلاص شود.

همین بود که خداوند در بسوی او باز کرد وسبب شد تا از منطقه بنیدقار به منقطه نزهه نقل مکان بکند.

و بعد از آن حاج عبدالصمد محمود بوشهری وفات کرد و او بعد از خود برای همه خاندانش سنی شدن را به ارث گذاشت.

و چیز جالب وشگفت انگیز این است که بعضی از اهل مسجدی که او در آن نماز می خواند , و بعضی از خاندان او , او را درخواب دیند که لباس بسیار سفیدی بر تن دارد و در بهترین مجلسها نشسته است ومی گوید : الحمدالله ... خداوند را شکر می کنم که مرا به این هدایت داد , واگر هدایت خداوند نبود من الآن این جا نبودم .

 

· اللهم تقبل المرحوم بإذن الله عبد الصمد محمود بوشهري في الصالحين وألحقه بالصديقين والشهداء وحُسن أولئك رفيقاً ..

وأهدي اللهم قومي فإنهم لا يعلمون

آمين آمين يا رب العالمين ..

تمام شد


[1] - الحجرات: ٢ - ٣