در ايامي‌كه روحاني نمايان و دكانداران مذهبي عليه من متحد و كمر به بدنام كردنم بسته بودند و به دولت شاه و اعمال زور متوسل شدند و عوام را براي غصب مسجد تحريك كردند و منزلم در محاصره آنان قرار داشت و امنيت از زندگيم سلب شده بود

ابيات ذيل را سرودم:

برقعي چون راه حق روشن نمود

آري آري راه حق دشوار بود

 هر كه عزت خواهد از درگاه حق

 زين سبب عالم نمايان دغــا

 پس به همدستي به جنبش آمدند

رشوه ها دادند بر اهل ستم

 پس به زور پاسبان و سيم و زر

 پايگاه حق پرستي شد خراب

 پايگاه دين و قرآن شد خــراب

 برقعي گفتا به دل اي هوشيار

 گفت بادل، آنچه اينجا باختي

نيست بازي كار حق، خود را مباز

گركه مسجد رفت گورو كان گل است

 گركه مسجد رفت گورو، باك نيست

 گشت مسجد خانقاه صوفيان

جاي جمع حق پرستان مسجد است

 نيست مسجد جاي مدح وروضه خوان

 آنكه همكار است با شمر و سنان

 اقتدا كن بر إمام لا فتي

آن امام كارگر در بوستان

آن امامي‌كه نبودي اهل زور

ني گرفتي خمس يا سهم امام

 آن امام دانش و فضل و هنر

آن امامي‌كه نخواندي جز خدا

قاضي الحاجات در عالم تك است

 آن كه هستي، نقشي ازفرمان اوست

برقعي با حق بساز و كن حذر

            گمرهان را بهر خود دشمن نمود

راه پرخار است و پرآزار بود

بايدش سختي كشد در راه حـــــــق

روضه خوانان عوام بي حيا

 با خران خود به كوشــش آمدند

تا كه بنمودند ما را متهـــم

بسته شد مسجد ز اهل شور و شر

باز شد دكان نقالان خـــــواب

جاي آن شد نقل كذب هر كتاب

سود ديدي ني زيان زين كار و بار

غم مخور در راه حق پرداختي

آنچه آيد پيش، حق پد چاره ساز

صاحب مسجد تو را اندر دل است

تو بمان اي آنكه چون توپاك نيست

ترك آن بنما كه مسجد شد دكان

جاي درس وبحث قرآن، مسجد است

نيست مسجد جاي هر شمر و سنان

روضه‌خوانست روضه‌خوانست روضه‌خوان

دين حق را ميكن از بدعت جدا

ني امامي‌كه كند دين را دكان

ني گرفتي مسجدي با شر و شور

مي‌نخوردي آن امام از اين حرام

ني امام فاسقان بي خبر

ناخدايان را نخواندي در دعا

ناخداي كشتي امكان يك است

خاك و باد و آب سرگردان اوست

از حسودان دني بي خبر[1]


[1] - سوانح الأيام ص104